دیالکتیک¬ در درمان شناختی رفتاری
دیالکتیک در درمان شناختی رفتاری
آرمیدا ر. فرازتی و آلن ای. فرازتی[1]
لغت دیالکتیک معانی زیادی در فلسفه، تاریخ، سیاست و رواندرمانی دارد. همگام با اهداف این فصل، دیالکتیک به مجموعهای مداخلات اشاره دارد که رواندرمانی مدرن شناختی رفتاری را معرفی میکند که هم پذیرش (فصل 2 را ببینید) و هم تغییر را به عنوان راهبردهای مهم درمان در بر میگیرد. بخصوص رفتاری درمانی دیالکتیکی (لینهان، 1993) هم بر جهانبینی دیالکتیکی و هم روشهای ترغیب دیالکتیکی مبتنی است، اگرچه سایر درمانها نیز بر ترکیب پذیرش و تغییر تأکید میکنند (رجوع کنید به کریستنسن و جاکوبسن، 2000؛ هیس، استرشهال و ویلسون، 1999؛ سیگل، ویلیامز و تیزدل، 2002؛ ویلسون، 1996). این فصل بر دو دیالکتیک گسترده پذیرش و تغییر تمرکز میکند که به طور فزایندهای در درمانهای شناختی رفتاری و راهبردهای دیالکتیکی خاصِ رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT)[2] مورد بحث قرار گرفتهاند.
دیالکتیک در درمان شناختی رفتاری
در رواندرمانی، دیالکتیکِ پذیرش و تغییر، دیالکتیک اصلی است. در رواندرمانی، تنش اغلب میان راهبردهای تعهدمدار و اهداف و راهبردهای تغییرمدار و اهداف رخ میدهد. بیماران و درمانگران میخواهند تغییر را افزایش دهند (برای مثال، افزایش توان، کاهش رنج) و در عین حال نیاز است که رنج، مشکلات و محدودیتهای بالقوه مراجع درک و پذیرفته شود. اغلب درمانها خود را با این قطببندیهای ظاهری تطبیق میدهند. ممکن است تنها تمرکز بر تغییر یا پذیرش از یکپارچهسازی یا ترکیب کردن این دو سودمندتر نباشد. برای مثال، دیدگاه انسانگرایی نمایانگر قطب پذیرش و رفتاردرمانیِ سنتی، ارائه کننده قطب تغییر است. یک دیدگاه دیالکتیکی خنثی نیست یا در میانه این دو قطب قرار نمیگیرد اما بیشتر ترکیبی از این قطبها را پیشنهاد میکند: پذیرش و تعهد به طور همزمان هم به عنوان راهبردهای درمانی و هم اهدافی برای رفتار مراجع به کار گرفته میشوند.
از لحاظ تاریخی، دیالکتیک، منطقی را برای اضافه کردن و سپس ترکیب راهبردهای پذیرش (مانند اعتبار بخشیدن به احساسات، درد و رنج، افکار، و غیره) با روشهای تغییر رفتارها و کاهش مشکلات رفتاری (به عنوان مثال، کاهش رفتارهای خودکشی و یا بحرانی، وحشتزدگی، افسردگی و غیره، از طریق آموزش مهارت، کنترل محرک، مواجههسازی، بازسازی شناختی، یا مدیریت وابستگی) فراهم کرده است. در نهایت، این ترکیب به یک نظریه و ساختارِ درمانی که ما آن را رفتاردرمانی دیالکتیکی میخوانیم منتج شده است. اصول دیالکتیکی در رفتاردرمانی دیالکتیکی هم از شیوههای تعمق غربی و مراقبه شرقی و هم فلسفه دیالکتیکی مشتق شده و توسعه یافتهاند (لینهان، 1993؛ پینکارد، 1988). به لحاظ نظری، دیالکتیک در رفتاردرمانی دیالکتیکی به درک ماهیت واقعیت، فرآیند تغییر رفتار و یک روش درآمیختن در ترغیب (برای مثال، میان درمانگر و مراجع، تیم درمانگر و مشاوره) که ارائه هر دو چارچوب هستی شناختی و معرفت شناختی برای تئوری و درمان را فراهم میکنند اشاره میکند. موقعیت دیالکتیکی، راهبردهای مداخلهای یا کاربردی خاص و همچنین اهداف درمان را نشان میدهد. از اینرو، مداخلات دیالکتیکی ممکن است برای هر درمانگرِ شناختی رفتاری که به دنبال استفاده از پیوستار کامل پذیرش-تغییر است سودمند باشد.
چه کسی ممکن است از راهبردهای دیالکتیکی بهره گیرد
دیالکتیک به خصوص در رفتار درمانی دیالکتیکی برای مراجعانی با معیارهای اختلال شخصیت مرزی (کسی که مشکلات همزمان متعدد دارد) و برای سایر جمعیتهایی که مشکلات متعدد دارند و به سختی به درمان پاسخ میدهند (متجاوزان جنسی، نوجوانان با تفکرات خودکشیگرایانه یا مراجعان با اختلالات خوردن، افسردگی یا سو مصرف مزمن مواد؛ کورنر و دیمف، 2000 یا فرازتی، 2002 را برای مرور مختصری از تحقیقات DBT ببینید) استفاده میشود. به طور مشابه، دیدگاهی دیالکتیکیتر (پذیرش و تعهد) جهت تقویت تاکید درمان شناختی رفتاری بر تغییر ایجاد شده است. برای مثال، راهبردهای پذیرش (ذهنآگاهی یا بهوشیاری[3]) با موفقیت روزافزونی به دیدگاههای درمان شناختی رفتاری سنتیترِ افسردگی (برای مثال، سیگل و دیگران، 2002)، اختلالات خوردن (ویلسون، 1996) و مدیریت درد مزمن (کبتزین، لیپورث و بورنی، 1985) اضافه شده است. بعلاوه در یک مقایسه محدودِ دیدگاه مبتنی بر پذیرش، نشان داده شده است که DBT موثرتر است (ترنر، 2000).
درمان شناختی رفتاری تاریخچهای طولانی از حمایت تجربی را در بر دارد. اگرچه راهبردهای درمانیِ تغییرمدار بیعیب و نقص نیستند و ما نسبتاً به میزان کمی میدانیم که چرا زمانی که افراد راهبردها را انجام میدهند باز هم درمانها شکست میخورند. بدینسان، یک دیدگاه دیالکتیکی ممکن است به طور معینی 1) وقتی دیدگاههای تغییرمدار یا تعهدمدار موفق نیستند 2) وقتی درمان به میزان کمی از اهدافش میرسد 3) وقتی مراجع و درمانگر در کشمکشهایی نیرومند گیر میکنند یا 4) به طور کلی برای مراجعین با مشکلات متعدد سودمند باشد.
موارد منع کاربرد درمان
تا به امروز موارد منع کاربرد راهبردهای دیالکتیکی شناخته نشده است. برای درک زمانی که یک ارزیابی و مداخله دیالکتیکی ممکن است گزینه درمانی مناسب نباشد به تحقیقات بیشتری نیاز است.
انتخابهای دیگر برای تصمیمگیری در خصوص کاربرد یا عدم کاربرد تکنیکهای دیالکتیکی
همانطور که پیش از این اشاره شد، به کارگیری یک دیدگاه دیالکتیکی نه تنها مجموعهای از تکنیکها بلکه چهارچوبی را برای درمان فراهم میکند. تکنیکهای درمانهای دیگر اغلب یک جنبه دیالکتیک را روشن میسازند. هرچند بکارگیری دیدگاه دیالکتیکی به دربرگیری هر دو جنبه نیاز دارد.
نظریه یا مکانیزمی که فرض شده است دیالکتیک مطابق با آن عمل میکند
اصول و راهبردهای دیالکتیکی از یک جهانبینی دیالکتیکی برخاستهاند که در آن تمامیت و روابط متقابل بیش از اثباتگرایی و جداسازی منطقی تاکید شدهاند. این مورد همچنین با مدل رفتارِ متقابل یا رفتار درمانی بافتاری که بر ماهیت به هم مرتبط فرد و محیط تاکید میکنند، سازگار است. دیالکتیک به شیوههای مختلف، شامل ترکیب اضداد (تز و آنتیتز، پیشنهاد و پیشنهاد مقابل) میشود. سنتز عناصری از تز و آنتیتز را شامل میشود. یک سنتز یک سازش نیست بلکه بیشتر یک موضع، پیشنهاد، ایده و توضیحی جدید است که ارزش جوهری یا هستهای هر جنبه را (که پیش از این ظاهراً متضاد بودند) شناسایی کرده و در بر میگیرد. مثالهای سنتزهای دیالکتیکی در سراسر این فصل بسط داده میشوند.
یک چهارچوب درمانی دیالکتیکی تغییر را به عنوان یک فرایند مداوم و یک خصیصه بنیادین واقعیت میپذیرد. بدینسان همچنانکه درمان پیشرفت میکند نه فقط مراجع تغییر میکند بلکه منتج به تغییر درمان و درمانگر نیز میشود. بعلاوه تصدیق میکند که ممکن است ایجاد توازن در تلاشها برای کمک به تغییر مراجع با پذیرش مراجع یا رفتارهای مراجع (اعمال، افکار، هیجانها و غیره) مفیدتر باشد.
دیالکتیک ممکن است شبیه به گم شدن در یک ناحیه خطرناک شهر باشد. برای پیدا کردن راه فرد ابتدا میبایست بپذیرد که گم شده است، بفهمد که دقیقاً کجاست (که ممکن است بسیار اضطراببرانگیز باشد)، بدین صورت یک برنامه تغییر (بیرون رفتن) ممکن است سودمند باشد. اگر فرد تنها برای ایجاد تغییر اقدام کند، شاید با رانندگی کردن در مسیرهای مختلف، احتمالاً گم شده خواهند ماند، بیشتر گم میشود و حتی بنزینش تمام شده و خود را بیشتر به خطر میاندازد. هرچند اگر فرد بسادگی فقط بپذیرد که گم شده و کاری برای ایجاد تغییر نکند و همچنان گم شده بماند، ممکن است حتی بیچارگی بیشتری را موجب شود. بدینسان، یک درمانگر در حالیکه به طور همزمان مراجع را هل میدهد تا کاری درون ماشین انجام دهد، کاری برای افکار و ترسهایش کند و شروع به رانندگی کند و از مسیرهایی که مشخصاند استفاده کند، میتواند خیلی تسکین دهنده و قوت قلب دهنده نیز باشد.
ضروری است که بیان شود در جهانبینی دیالکتیکی، یک پاسخ، راهبرد یا توضیح درست از علل یا راهبردهای مشکلاتِ رفتاری وجود ندارد، بلکه پاسخهای معقول و موثر متعددی ممکن هستند. بعلاوه موفقترین توضیحات آنهایی هستند که مداخلات موفق را موجب میشوند. عدم تاکید بر درست و غلط ممکن است اثرات سودمندی برای رابطه میان درمانگر و مراجع و رابطه میان درمانگر و دیگر اعضای یک درمان یا تیم مشاوره داشته باشد. از آنجایی که حقیقت واحدی برای کشف کردن وجود ندارد، ممکن است کار کردن با یکدیگر جهت دستیابی به اهدافی خاص آسانتر باشد، به جای استدلال برای یک پاسخ درست یا مسیر پیشرفت، دیدگاههای مختلفی سودمند خواهند بود. تیم درمانی تمامی موارد را مدنظر قرار میدهند «چه چیزی گم شده: چه چیزی از نظر ما خارج مانده است؟» و برای یک معنا یا توضیح کاملتر و یک سنتز و استدلال جدید برای مداخله همکاری میکنند.
در نهایت اینکه یک دیدگاه دیالکتیکی زمانی که درمان به وقفه میافتد و پیشرفت متوقف میشود، ساختار و راهبردهای درمانی را ارائه میدهد. بر اساس یک نقطه نظر دیالکتیکی، شکست در تغییر بیان میکند که در درک ما از پدیده چیزی اشتباه است (در تحلیل چیزی اشتباه است) و یا اینکه میان پذیرش و تغییر عدم توازن وجود دارد. درمانگر ممکن است تاکید زیادی بر پذیرش کرده باشد (همدلی با مراجع، تسکین دادن زیاد از حد) یا تاکید زیادی بر تغییر کرده باشد (از مراجع میخواهد تنها برنامه را اجرا کند). درمانگری که برای تغییر فشار وارد میکند زمانی که پیشرفت باز میایستد، بیش از حد انتقاد خواهد کرد. این امر ممکن است در مراجع احساس شرم و عصبانیت ایجاد کند و ممکن است به رابطه درمانی صدمه بزند. در طرف دیگر، اگر یک درمانگر بسیار پذیرنده باشد، ممکن است در باقی ماندن مراجع در موقعیت فعلیاش همکاری کند به جای اینکه به وی کمک کند تا حرکت کند. بدینسان ممکن است مراجع بابت دستاوردهای درمانیِ محدود احساس نگرانی کند. به طور مشابه، درمانگران و مراجعانی که بر تغییر مراجع متمرکز میشوند و خودپذیری مراجع را در نظر نمیگیرند ممکن است با نتایج مثبت کمتری مواجه شوند.
راهبردهای خاص درمان دیالکتیکی
راهبردهای دیالکتیکی اجاز میدهند تا درمانگر به تغییر مراجع از طریق واکنش به تنشهای دیالکتیکی که زمانی بر میخیزند که مراجع سعی میکند تا الگوهای رفتاری مهم را جایگزین کند، کمک کند. حال با تاکید بر هر دو بعد این قطبها یا ترکیب کردن آنها. تنها درگیر شدن در یک قطب، اغلب میتواند منجر به یک کشمکش قدرت شود که در آن یک قطب تلاش میکند تا قطب دیگر را متقاعد کند. موجب درگیری در رابطه و درمان میشود. این احتمال را که سنتز یا پیشرفت حاصل شود را کاهش میدهد.
ارزیابی دیالکتیکی
ارزیابی دیالکتیکی یک راهبرد مفهومسازی است که درمانگر یا تیم درمان برای خود به کار میبرند. دیالکتیکها ما را از علت یک رفتار معین مطلع میکنند. برای مثال، برای هر پیشنهاد (یا تز) در خصوص علت یک رفتار (برای مثال، مشروبخواری مفرط، خلق افسرده یا برانگیختگی هیجانی)، ارزیابی دیالکتیکی ارائه یک یا چند جایگزین (یا آنتی تز) را ممکن میکند که محدودیتهای تبیین اصلی را نشان میدهد و بر قدرت تبیینگری میافزاید. این تراکنش فراروندهِ ایدهها (تز و آنتیتز) سنتزهای جدیدی را منجر میشود که به طور همراستایی تزهای بعدی هستند. در واقع هر استنادی در خصوص علت یک رفتار مشکلزا محدودیتهایی دارد و تشخیص این محدودیتها درک کاملتر مشکلات مورد نظر و راههای مداخله جایگزین را فراهم میکند. برای مثال، علتشناسیای که بر تاریخچه یادگیری تاکید میکند، عوامل فعلی را نادیده میگیرد؛ تبیینهای زیستی، عوامل محیطی را نادیده میگیرند؛ مدلهایی که فرد را میزبان رفتار مشکلآفرین میبینند، تاثیر عوامل محیطی-خانوادگی را در نظر نمیگیرند؛ دیدگاههایی که پیامدهای مشکلزا را میبینند، فاقد مزایای آن هستند و غیره. البته عکس این هم به طور مشابهی صادق است. در یک تحلیل دیالکتیکیِ علیت، فرایند کاوشِ عوامل مختلف تا رسیدن به درک و تبیین موثرتر (نه درستتر یا غلطتر) که از آن مداخلهای موثر حاصل آید، ادامه مییابد. بدینسان، ارزیابی دیالکتیکی تنها در ابتدای درمان انجام نمیشود، بلکه دائمی است. از اینرو، این مورد که اهداف درمانی و راهبردهای مداخله به طور کافی شناسایی و تکمیل شدهاند، تضمین میشود.
درمانگر برای انجام یک ارزیابی دیالکتیکی میبایست تمامی عواملی را که بر رفتار بیمار در محیط جاری تاثیر میگذارند را ارزیابی کند. این مورد میتواند یادگیری گذشته یا عوامل سیستمیکِ بزرگتر (برای مثال، اجتماعی، خانواگی، مادی) را شامل شود. برای توسعه چنین درکی، درمانگر و بیمار به طور مداوم از خودشان میپرسند «چه چیز دیگری برای درک کاملتر ما باقی مانده است؟» تا یک راهبرد مداخلهای کارآمد توسعه یابد.
در ایجاد یک طرح درمان برای مراجعی با سومصرف الکل، درمانگر میتواند از راهبرد ارزیابی دیالکتیکی به طریق زیر استفاده کند. از آنجایی که مادر مراجع از الکل به عنوان یک راهبرد خود مدیریتیِ هیجان استفاده میکند و مراجع نیز مرتباً در معرض این رفتار بوده است، منطقی است که ریشههای تاریخی الکلی شدن مراجع را به عنوان یادگیری از طریق الگوبرداری در نظر بگیریم. هرچند این تبیین ممکن است که اعتبار صوری داشته باشد اما این تز به طور طبیعی یک پرسش ایدیوگرافیک مهم را مطرح میسازد «اما چرا مراجع در صبحهای پنجشنبه و نه مثلاً غروب چهارشنبه یا ظهر پنج شنبه الکل مصرف نمیکند؟». این سوال در خصوص عوامل جاری، محدودیتهای موجود در تبیین یا گزاره نخست را مشخص میکند. پس از رسیدن به برخی سنتزها میتوان نتیجه گرفت که هم یادگیری اولیه و هم عوامل هیجانیِ جاری (برای مثال، مراجع در یک مکالمه تلفنی با یکی از اعضای خانواده مورد نکوهش قرار گرفته) در رفتار مشروبخواریِ کنونی مراجع مرتبطند. این گزاره ممکن است به طور طبیعی گزاره دیگری را تولید کند (سنتز) که محدودیتهای سنتز جدید را مشخص میکند «چرا مراجع بخاطر نکوهش شدن به میزان زیادی شرمگین شد و نتوانست این برانگیختگی آزارنده را تحمل کند؟». این گزاره تازه، درمانگر و تیم درمان را متوجه عوامل درونی و نه فقط بیرونی میکند. تیم درمان ممکن است به درمانگر پیشنهاد کنند که راههایی را به مراجع بیاموزد که بتواند این احساس شرمِ خود را مدیریت کند. اگر این ارزیابی اهدافی مکفی را برای مداخله شناسایی نکرد این مداخله همچنان ادامه میابد تا چنین اهداف و راهبردهای مداخلهای شناسایی شوند.
راهبردهای مداخله دیالکتیکی
در بخش بعدی به راهبردهای مختلف برای مداخله دیالکتیکی توجه میکنیم. این راهبردها شامل تعادل راهبردهای درمانی، استفاده از راهبردهای ارتباطی، تشویق تفکرِ دیالکتیکی، بررسی تناقض و درست کردن لیموناد مجازی از لیموها است. جدول 1-21 خلاصه این راهبردها را نشان میدهد.
راهبردهای درمانی تعدیل یافته
برای حفظ همکاری در جلسه، درمانگر ممکن است میان راهبردهای تغییر و تعهد جا به جا شود. این مورد نیازمند یکپارچه کردن رفتار درمانی مبتنی بر تغییرِ سنتی (مهارتآموزی، مدیریت وابستگی، حل مساله و غیره) با راهبردهای درمانی مبتنی بر تعهد یا تصدیق است. درمانگر موضعی منعطف و باثبات را حفظ میکند، تغذیه کننده و چالشبرانگیز است، محدودیتهای مراجع را شناسایی میکند و مراجع را هل میدهد تا تواناییهایش را افزایش دهد. برای مثال، درمانگر و بیمار ممکن است تمرین کنند تا اینکه مراجع چگونه با شوهرش که به صورت خصمانه با وی برخورد میکند جراتمندانه رفتار کند. مراجع تصمیم میگیرد که شوهرش را روز بعد ببیند و درمانگر تمرکز مراجع را بر این موضوع که چگونه میتواند این طرح را اجرا کند، تقویت میکند. درمانگر در حالیکه مراجع را هل میدهد تا اینگونه رفتار کند، نیاز است که ترس مراجع را از انجام این رفتار نیز تصدیق کند.
اهداف درمانی تعدیلیافته
مراجعان معمولاً مشکلات رفتاری دارند (برای مثال، وحشتزدگی، انزوای اجتماعی، پرخاشگری، تغذیه آشفته، سو مصرف مواد) که هدف تغییر در رفتار درمانی شناختی هستند. گرچه این مشکلات رفتاری در یک بافت شناختی-هیجانی-روانشناختی-اجتماعی پیچیده اتفاق میافتند و رایج است که اینگونه متغیرهای بافتاری همراه با مشکلِ رفتاریِ خاص، هدف تغییر قرار میگیرند. عدم متراکمسازیِ رفتارها و تمرکز بر تعهد نسبت به برخی از آنها و در عین حال، مورد هدفِ تغییر قرار دادن باقی آنها میتواند یک رویکرد جایگزین موثر باشد. برای مثال، یک مراجع ممکن است پس از یک تعامل اجتماعیِ ناشیانه، در عین حال که از بدن خود بسیار احساس شرم میکند دچار وهلههای پرخوری و تخلیه کردن شود. کاهش دادن شرم، پرخوری و تخلیهگری ممکن است عملی مطلوب باشد. اما به دلیل نکوهشهای ضمنی در مورد اندامش از جانب انواع مختلف رسانهها و نکوهشهای آشکار از جانب دوستان و خانوادهاش ممکن است کاهش شرم وی بینهایت دشوار باشد. بدینسان ممکن است مفید باشد که به جای کمک کردن برای یادگیری، احساس شرم وی به عنوان یک پاسخ طبیعی به نکوهش اجتماعی پذیرفته شود، سپس به وی کمک شود تا پرخوری و تخلیهگری را از شرم جدا کند و اختلال تغذیهاش را کاهش داده یا حذف کند.
راهبردهای سبک: ارتباط تعهدمدار در برابر ارتباط تغییرمدار
همچنین، درمانگر میتواند از راهبردهای ارتباطی، با تغییر دادن شدت هیجان، ارتباط و صحبت در جلسه، تعادل جلسه را حفظ کند. تغییرپذیری شدت، قطعیت، نیرومندی و پاسخگویی به واکنش مراجع را نشان میدهد، بدین صورت که درمانگر میتواند مراجع را به حرکت سریعتر یا آهستهتر تحریک کند. تغییرپذیری سرعت موجب میشود تا درمانگر و مراجع در یک موضع ثابت باقی نمانند. این مورد میتواند مشابه راندن ماشین با یک کتابچه راهنما در نظر گرفته شود. تغییرپذیری شدت شبیه به این است که شما برای حفظ یک سواری ملایم و عدم ایجاد مشکل در روانی ترافیک، به بالا یا پایین رفتن هوشیار باشد. تغییر سرعت تغییر ملایم دندهها را ممکن میسازد.
درمان در عین حال میتواند شبیه به ماشینی باشد که نیاز به یک میل لنگ جدید دارد. با برخی ماشینها و شرایط ترافیکی مختلف شما میتوانیید به سرعت و به ملایمت دنده عوض کنید (به طور موثری راهبرد عوض کنید). ارتباط مبتنی بر تعهد پاسخدهتر، گرمتر و اصیلتر است. این نوع ارتباط در عین حال در بیشتر درمانها رایج است. همچنین اعتماد و احترام را در رابطه درمانی تسهیل میکند. ارتباط مبتنی بر تغییر اغلب رهنمودی است اما در عین حال میتواند سبک مغایری را هم شامل شود. این نوعِ نامتعارف ارتباط، میبایست از یک جایگاه اصالت و مراقبت نشأت گیرد. اگرچه میتواند به سادگی به صورت یک تمسخر بیرحمانه یا تحقیر مشکلات بیمار به نظر رسد. بیماری را تصور کنید که اخیراً سعی کرده است تا خودکشی کند و نسبت به کارمندان ابراز خشم نشان میدهد. درمانگر میتواند با گفتن اینکه «خب تو چه انتظاری داری؟» واکنش نشان دهد. اگر تو مانند یک بیمار روانی رفتار کنی کارمندان هم مانند یک بیمار با تو رفتار خواهند کرد. ارتباط مبتنی بر تغییر و تعهد میبایست برای ایجاد تعادل با هم بکار گرفته شوند. این تعادل لزوماً به معنی بخشبندی پنجاه پنجاه نیست. تعادل متناسب با چیزهایی که در جلسه اتفاق میافتد و نشان میدهد که چه چیز برای حرکت و پیشرفت لازم است به دست میآید.
افزایش رفتار و تفکر دیالکتیکی به عنوان یک هدف برای مراجعین
تشویق برای تفکر دیالکتیکی تاکید میکند که بیماران میبایست از تفکر همه یا هیچ و چالشهای موجود در این نوع تفکر آگاه باشند. اگرچه همانطور که مشخص است، تفکر دیالکتیکی کشف حقایق مطلق مبتنی بر منطق را تشویق نمیکند. برای مثال، یک مراجع ممکن است از درمانگر بابت «هل دادن بیش از حدی وی جهت تغییر کردن» عصبانی باشد و ممکن است در عوض خواهان این باشد که درمانگر «تنها مراقبگونه» عمل کند. سنتز ممکن است این باشد که درمانگر با هل دادن وی به انجام کارهای دشوار نشان میدهد که بسیار نگران وی است. یا مثال دیگری از ترکیب میتواند مورد مراجعی باشد که میگوید «دوست دخترم اگر مرا دوست دارد میبایست فلان کار را انجام دهد» ترکیب در اینجا این است که اینگونه تفکر کند که «دوست دخترش عاشق او است اما مایل نیست چیزی را که وی میخواهد انجام دهد».
مراجعان اغلب خودگوییهای منفی، قضاوتی و انتقادی یا افکار منفی و قضاوت کننده در خصوص خود دارند. در شناخت درمانی تکذیب کردن یا رد کردن این افکار رایج است. اگرچه تحقیق سوان (1997) بیان میکند زمانی که چنین افکاری با خودنگری مراجع همخوان هستند چنین تلاشهایی ممکن است پریشانی را افزایش دهد. به طور مشابه مطالعه در خصوص سرکوبی افکار (برای مثال، واگنر، اشنایدر، کارتر و وایت، 1987) بیان میکند که تلاش برای آشکارسازی اینگونه افکار ممکن است نتیجه معکوس دهد و منتج به یک اثر بازگشتی شده و افکار یا خودگوییهای منفی حتی پریشان کنندهتر میشوند.
تفکر دیالکتیکی جایگزینی برای تکذیب کردن افکار است. در یک دیدگاه دیالکتیکی در ارتباط با افکار قضاوتی و انتقادی در خصوص خود، ابتدا مراجعین تشویق میشوند که نسبت به این مورد که این افکار را دارا هستند آگاه باشند و یا آنها را مشاهده کنند «او عاشق من نیست زیرا من بسیار ترسناک هستم»، این کار سبب میشود تا مراجعین تفکر کردن را به عنوان یک رفتار ببینند و صورت و قدرت آن را کاهش دهند. درمانگر میتواند بگوید که «میدانم که خودت را آدم بدی میدانی و نگرانی در خصوص نامزدت». درمانگر میتواند به درستی این تفکر با گفتن این جمله که «تو واقعاً چیزهای خیلی افتضاحی به وی گفتی» تأکید کند. سپس درمانگر به جای تلاش برای تکذیب قضاوت در خصوص خود یا مستقیماً تلاش کردن برای سد کردن هرگونه فاجعهسازی، میتواند برای ارائه نقطهنظر معتبر دیگری ولو اینکه بسیار متفاوت «البته تو میتوانی بار دیگر کار بهتری را انجام دهی. میتوانید برای زمانی که تند و زننده بودید جبران خسارت کنید. جبران ضرر یک کار خوب است» تلاش کند. در تفکر دیالکتیکی مطلع ساختن رفتارهای ارزشمند و مشکل آفرین همراه با افکارشان، کاری ممکن و حتی مطلوب است.
تشویق الگوهای رفتاری دیالکتیکی سبب میشود تا مراجع به طرقی متعادلتر در موقعیتها واکنش نشان دهد. موقعیتی نامتعادل اغلب زمانی اتفاق میافتد گه بیماران مخالفتی اساسی با کسی دارند. آنها موضع خود را درست و موضع طرف مقابل را اشتباه میبینند و بنابراین عصبانیتی زننده را نشان میدهند. موضعی دیالکتیکی، این نیست که درمانگری باشیم که حامی بیمار در برابر دنیا است. بلکه این است که برای بیمار مشخص کنیم که وی ممکن است با کسی مخالف باشد اما این ایجاب نمیکند که دیگری را شرور یا چیزی کمتر از آن بداند و هر دو طرف داستان ارزشمند و معتبر هستند. این موضع، واکنش متعادلتر مراجع را به فرد مقابل تسهیل میکند. برای بسیاری از بیماران و درمانگران، اتخاذ این موضع که در سطح حقیقت مطلق، کسی بحق یا گمراه نیست، دشوار است. اغلبِ رواندرمانیها و در حقیقت فرهنگ غرب به طور کلیتر، رفتارها را به عنوان رفتارهای بهتر یا بدتر ارزشگذاری میکنند. در دیدگاه دیالکتیکی، رفتارها هستند تنها برای اینکه باشند. رفتارهای که موثرتر یا ناموثرترند در رسیدن به اهداف.
استعارهها
استعارهها تفکر دیالکتیکی و واکنش متعادل را تقویت میکنند. استعارهها به این دلیل که مراجعین به کمتر گمان میکنند که توسط درمانگران مورد وعظ و اجبار قرار گرفتهاند، آسانتر توسط مراجع شنیده میشوند. استفاده از استعاره به عنوان یک راهبرد نیاز به تمرین دارد اما مصادیق زیادی وجود دارند که استعارهها به طور روزمره در درمان استفاده شدهاند. برای مثال، زمانی که مراجع در درمان به رفتاری که برای وی مفید است نمیپردازد (برای مثال، عدم تمایل به ایفای نقش در موقعیتی خاص)، این مورد میتواند با رفتن به نزد دندانپزشک و باز نکردن دهان خود، مقایسه شود. به هنگام توصیف اهمیت و نیاز انجام تکالیف خانگی برای مراجع میتوان از استعاره شنا کردن استفاده کرد. درمانگر که مربی است میتواند به شناگر (بیمار) بیاموزد تا در یک استخر آرام شنا کند (دفتر مشاوره). اما به این دلیل که شناگر در اقیانوس زندگی میکند نیاز دارد تا آنجا نیز شناکردن را تمرین کند.
مشاهده تناقضها
گاهی مردم در موقعیتهایی هستند که به طور طبیعی متناقض است و دیدن و پذیرفتن این تناقضها ممکن است نسبت به تنها دیدن یک سمتِ تناقض، مفیدتر باشد. دیدن و پذیرفتن تناقض، کاملاً از راهبرد تجویز دستور متناقض متفاوت است (برای مثال، تجویز یا تقویت رفتار مشکلدار). مداخلههای متناقض همچون تجویز نشانگان، بنابر تعریف در طرقی اصیل انجام نمیشوند زیرا به معنای واقعی کلمه دقیقاً اجرا نمیشوند. دستورات متناقض دیالکتیکی نیستند. به جای آن، مشاهده تناقض میتواند دیالکتیکی اجرا شود. این امر میتواند توسط یک مراجع در موضعی اصیل به کار گرفته شود و به خودی خود دستوراتی داده نشود. در عوض، رخ دادن اصیل تناقضها دیده میشود. این راهبردی نیست که تعقل یا منطق را برای کمک به بیمار مورد استفاده قرار دهد. در عوض بسیار تجربیتر است. مشاهده تناقضها سبب میشود تا فرد از موضعهای افراطی عبور کند (افکار، هیجانها و رفتار) و بدین طریق رفتارها و افکار منعطفتر را تسهیل میکند.
پذیرش تناقض در مرحله اول نیاز به دیدن این مورد دارد که تلاشها برای رفع مشکل ممکن است مشکل را ایجاد یا تشدید کنند. به طور طبیعی، متوقف ساختن روش قبلیِ تغییر (یا پذیریش موقعیت) ممکن است به طور متناقضی به تغییر کردن کمک کند. برای مثال، شخصی ممکن است که با ناامیدی بخواهد که فرد دیگری وی را دوست داشته باشد. در تلاشهایش برای داشتن افرادی که دوستش دارند وی تحمیل کننده و تقاضا کننده میشود که نتیجهاش دور شدن دیگران از وی است.
لیموناد از لیموها
این راهبرد زمانی که به خوبی اجرا شود میتواند بسیار مفید باشد. هرچند زمانی که به طور ضعیفی یا به طور بدی استفاده شود میتواند صدمات جدیای به رابطه درمانی وارد کند. به همین دلیل این راهبرد میبایست خیلی با ظرافت اجرا شود. درمانگر مشکلی را مدنظر قرار میدهد و آن را با دیدن فرصتی که به واسطه این مشکل فراهم شده است، تعدیل میکند. درمانگر میبایست دقت کند که مشکلات مراجع را نامعتبر جلوه ندهد و میبایست به خاطر داشته باشد که لیموناد درست کردن خودش میتواند دشوار باشد. این امر میبایست در یک بافت رابطه دلسوزانه اجرا شود تا مبادا اینطور به نظر رسد که درمانگر سنگدل است. برای مثال، مراجعی را تصور کنید که در خصوص روابطش با مشکلاتی روبرو است و با درمانگر در زمینه مهارتهای اجتماعی کار میکند. برای مدتی همه چیز آرام است. ناگهان یک روز به جلسه میآید و شکایت میکند که فرد جدیدی، سرپرستش و او «نمیتوانند با هم بسازند» و وی به فکر «ترک کردن» آنجاست. یک واکنش ممکن میتواند اینطور باشد: به نظر میرسد تمامی مشکلاتی را که در گذشته داشتهای میخواهی رها کنی و مدیریت این موقیعت سخت خواهد بود. اما نقطه نظر من این است که این اتفاق از جنبهای دیگر خارقالعاده است. این فرصتی است که ما نیاز داشتیم و تو میتوانی در این موقعیت تمرین کنی». این تاکتیک مشکل پیش آمده را سبک نمیشمارد اما تاکید میکند که مشکل به واسطه فرصتهایی که همراه آن است میتواند تعدیل شود. به یاد داشته باشید که این راهبرد میبایست با دقت زیادی استفاده شود.
درک ناقص راهبردهای دیالکتیکی میتواند این سوال را بوجود آورد «شما با بیمارتان فقط بازی نمیکنید؟» پاسخ به وضوح نه است. همانطور که پیش از بیان شد این راهبردها میبایست درون یک بافت دلسوزانه، صادقانه و متعهدانه نسبت به چیزی که گفته و انجام میشود به کار گرفته شوند. درمانگر میبایست موضعی را که هر دو جنبه قطب یا ناسازگاری را در نظر میگیرد حفظ کند. درمانگر میبایست این مورد را تشخیص دهد که وی در حقیقت و پاسخها انحصار فردی ندارد و میبایست چیزهای باقیمانده را به شیوهای اصیل جستجو کند و بدین صورت ممکن است تعادل حاصل شود.
- ۹۴/۰۲/۱۹