دکتر جعفر محرمی(روانشناس بالینی )

(دکترای تخصصی روانشناسی) Clinical Psychologist

دکتر جعفر محرمی(روانشناس بالینی )

(دکترای تخصصی روانشناسی) Clinical Psychologist

روانشناسی مثبت گرا 1

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ

                                                        روانشناسی مثبت گرا (1 )


                                                          دکتر جعفر محرمی

 

مقدمه :

طی سالیان گذشته یکی از مسائل مورد بحث متفکران در روانشناسی مسئله شادمانی بوده است .مردم جوامع مختلف در هر مکان وهر زمانی با توجه به آنچه  که در بطن زندگی خود رخ خواهد داد ، فعالیت های در صدد انجام خود را مورد بررسی قرار داده و اتفاق آتی را به خوبی یا بدی، تعبیر می کنند .

هرچند در نیم قرن گذشته، روانشناسان توانسته اند تمامی مراحل درمانی اختلالات و مشکلات  روانی ای که در افراد بوجود می آمد را با استفاده از روش های گوناگون ،کنترل و بهبود بخشند. اما با توجه به نیاز طبیعی انسان به داشتن بالا ترین درجه از خوبیها ، انسان کنونی دیگر با کاهش دادن آثار منفی به مقدار کمتر راضی نیمگردد و سعی دارد که خوبی ها را به درجه ای بالاتر، افزایش دهد. که ارسطو آنرا " زندگی خوب " تعبیر می کند .

  درست است که هیچ یک از حالت های  شادی و غم نمی تواند به طور پایدار در زندگی فرد، باقی بماند.اما محققان با تحقیقات جدید توانسته اند شادی را پایدار تلقی کنند . انگیزه این تحقیقات  آگاهی دادن به انسانها است.، که خود را در بند خصلتها ندانند بلکه خصلتها را با نگرش درست خویش کنترل کنند.

نگرش، مهمترین اصل در روانشناسی مثبت است . لزوم استفاده از نگرش مثبت، برای دست یابی به هیجانات مثبت و قابلیت و فضیلتهای چون شجاعت ،دور اندیشی،انسجام فکر در شرایط سخت و حساس که باعث درک و تسکین رنج و گشایش مسئله می گردد، کاملا ضروری است.

یکی از راه های کسب نگرش مثبت به وسیله تمرین ودست یابی به آن از روش های علمی در حوزه روانشناسی است که این مهم هر چند که سالیانی است مورد بررسی قرار گرفته است اما گسترش این دیدگاه به صورت های علمی و گسترده توسط دکتر سلیگمن، قوت گرفته است. تا حدی که ایشان را پدر روانشناسی مثبت نامیده اند .

مانع بزرگ روانشناسی مثبت گرا اعتقاد برخی به غیر اصیل بودن شادی است .دکتر سلیگمن مخالف با نظریه خود اتهامی و اعتقاد به گناهکاری ذاتی است که در جامعه سکولار و دموکراتیک غرب ، همچنان وجود دارد .همچنین مخالف با نظریات فروید است که انسان و رفتار کنونی اش را تنها  در میزان و نوع برطرف شدن و یا ناکامی در امیال جنسی دوران کودکی آن انسان می یابد.

امید واری روانشناسی مثبت، در ایجاد احساس امید و رضایت وهدفمندی در آینده است تا در زمانی که فقدان معنی و هدف تمام وجود فرد را در خود محو می نماید و از انسان تنها موجودی بدون آرامش و غمگین میسازد . دریچه ای امید بر روی او گشوده و سوسوی روشن آینده را به فرد القا کند تا بتواند از مشکلات بگذرد.

 


تاریخچه :

افراد نظیر: آرون بک، آلبرت الیس، مارتین سلیگمن و سایرین به تغییر باورها و شیوه پردازش اطلاعات تغییر در خلق و خو و نوع تفکر باور دارند. مارتین سلیگمن و میهالی سیکزِنت میهالی، روان شناسی مثبت را چنین توصیف می کنند: «ما معتقدیم که روان شناسی عملکرد مثبت انسان، پدید خواهد آمد و مورد پذیرش علمی قرار خواهد گرفت و سهم مؤثری در رشد و شکوفایی افراد، خانواده ها و اجتماعات خواهد داشت.

ریشه روان‌شناسی مثبت را در اظهارات روان‌شناس‌های قرن بیستم هم دید

روان‌شناس‌های انسان‌گرایی مثل راجرز و مازلو هم کم ‌و بیش چنین دیدی به انسان‌ها داشتند. راجرز، آدم‌ها را نامشروط می‌پذیرفت .او می‌گفت هر کسی دنیای فردی و منحصر به فرد خودش را دارد که باید به آن احترام گذاشت.
به نظر او ریشه تمام مشکلات بزرگسالان از آن‌جا ناشی می‌شود که والدین در کودکی، محبت خودشان را به صورت مشروط به کودک ارائه می‌دهند؛ یعنی کودک باید آن‌گونه که پدر و مادرش می‌گویند رفتار کند تا مورد محبت قرار بگیرد .

پیش از جنگ جهانی دوم، روان شناسی سه مأموریت مشخص داشت: درمان بیماری های ذهنی و روانی، پربارتر کردن و ارضاءکننده تر نمودن زندگی تمام افراد، و کشف و پرورش استعدادهای برتر.» امّا کوته زمانی پس از جنگ جهانی دوم، تمرکز اولیه روان شناسی معطوف نخستین مأموریت شد: درمان بیماری های روانی و رفتارهای نابهنجار. در خلال دهه ١٩۵٠، متفکران انسان گرا نظیر کارل راجرز، اریک فروم و آبراهام مزلو با توسعة نظریه هایی که بر شادی، رضایت مندی و جنبه های مثبت طبیعت انسان تأکید داشت، به تجدید و از سرگیری علاقه مندی به دو زمینه دیگر کمک کردند.



مازلو هم در سلسله مراتبی که برای نیازها در نظر گرفته بود «نیاز به خودشکوفایی» را در بالاترین مرتبه قرار داده بود. او می‌گفت افراد در مرحله خودشکوفایی، یک حس شادی را تجربه می‌کند، توأم با آرامش.
حتی قبل از انسان‌گراها، یک روان‌شناس آمریکایی به نام ویلیام جیمز، نگرانی اصلی روان‌شناسی را «شادی و بهزیستی انسان‌ها» می‌دانست. اما رویکردی که سلیگمن به وجود آورده، دیدگاهی شناختی است با یک محتوای مشخص، بدون درون‌گری‌ها، روانکاوانه و غیر قابل توجیه مثل عقده اودیپ

مارتین سلیگمن در 12 اکوست 1942 در شهر آلبانی از ایالت نیویورک ،چشم به جهان گشود.از زندگی مارتین در دوران کودکی و نوحوانی اطلاعات زیادی در دست نیست. که شاید دلیل آن این باشد که مارتین به اصل این جاو اکنون اعتقاد راسخ دارد. مارتین در خانواده‌ای مذهبی رشد یافت و این باورهای مسیحی مذهبی را تا امروز حفظ کرده است. در بسیاری از کتابهای که پروفسور سلیمگن نگاشته‌ می‌توان رد پای مذهب را دید. تعابیر او از انجیل بسیار عمیق هستند و او علاقه دارد تا مسائل مربوط به نظریه‌اش را با کمک کتاب مقدس بیان کند.

. سلیگمن جرات مقابله با رویکرد غالب زمان خود یعنی رفتارگرایی را آن هم در حضور بزرگان این رشته مثل بی‌اف اسکینز به خود را داده و در یک همایش بزرگ در دانشگاه اکسفورد، رفتارگرایی را زیر سؤال می‌برد و از پدیده‌ای سخن می‌گوید با نام درماندگی آموخته شده) آزمایشی است که روی سگ‌ها انجام داده. او دو گروه از سگ‌ها را در شرایط مختلف قرار داد . در گروه اول، سگ‌ها در جعبه دوطرفه‌ای قرار داشتند که به یک طرفش شوک الکتریکی وارد می‌شد و طرف دیگرش نه. بین دو طرف جعبه، دری بود و اهرم‌هایی؛ ولی اهرم‌ها هیچ کدام ربطی به در نداشتند. در گروه دوم همان نوع جعبه‌ها وجود داشت اما با فشار دادن اهرم‌ها سگ‌ها می‌توانستند در را باز کنند . او بعد از این که چند بار این آزمایش را روی دو گروه انجام داد، دید که سگ‌های گروه اول بعد از چند بار تقلا دیگر هیچ‌ تلاشی برای نجات خودشان انجام نمی‌دهند و شوک الکتریکی را تحمل می‌کنند. سلیگمن در مرحله بعد، جعبه‌ها را عوض کرد اما سگ‌های گروه اول حتی وقتی که در جعبه‌های گروه دوم قرار می‌گرفتند، باز هم هیچ تلاشی انجام نمی‌دادند. اگر آن‌ها فقط کمی می‌جنبیدند و اهرم را فشار می‌دادند، از شوک نجات پیدا می‌کردند اما آن‌ها «آموخته بودند که درمانده باشند .» ذهن خلاق سلیگمن، این پدیده را که هر جا می‌رفت به آن می‌گفت «درماندگی آموخته‌شده» (می‌توان تصور کرد که بیان این نکته که تغییر یک شوک غیر قابل کنترل در حیوانات موجب بی‌عملی و درماندگی او شده به چه زمزمه‌ها و نگاه‌هایی از جانب رفتارگرایان  چون اسکینرمنتهی گردیده است(سلیگمن،1997).

آزمایش‌های سلیگمن برای این که باز هم انسانی‌تر بشود به چیزهای بیشتری نیاز داشت. او رفت سراغ روان‌شناسی اجتماعی و آن‌جا نظریه‌هایی پیدا کرد که ‌توانست با آن‌ها پل بزند بین «درماندگی آموخته‌شده» و «آموزش خوش‌بینی». کامل‌ترین نظریه‌ای که به دردش ‌خورد از نوشته‌های «واینر» بود. او سال‌ها قبل از سلیگمن، «سبک‌های اسنادی آدم‌ها» را معلوم کرده بود.
واینر می‌گفت وقتی یک رویداد در زندگی ما اتفاق می‌افتد ما با سه شیوه آن را تبیین می‌کنیم :اولین شیوه را قبلا روان‌شناس‌های دیگری هم گفته بودند؛ که ما می‌گوییم علت این رویداد یا ما هستیم (سبک اسناد درونی) یا محیط (سبک اِسناد بیرونی). مثلا وقتی در امتحانی شکست می‌خوریم؛ یا آن را
"ربط" می‌دهیم به سؤال‌ها، استاد یا شرایط بد امتحان و یا ربطش می‌دهیم به ناتوانایی‌های خودمان .در سطح دوم، ما علاوه بر علت، کلیت اِسناد را معلوم می‌کنیم؛ یعنی این که یا همه امتحان‌ها را مزخرف می‌دانیم (سبک اِسنادی کلی) یا فقط همین امتحانی را که خراب کرده‌ایم (سبک اِسنادی خاص). یک نمونه از سبک اِسنادی بیرونی و کلی در توجیه شکست امتحان این است که بگوییم: همه استادهای دانشگاه سخت‌گیرند .در سطح سوم، ما به آن رویداد یک برچسب زمانی می‌زنیم. مثلا در مورد شکست در امتحان ممکن است استاد آن امتحان را آدم بدذاتی بدانیم (سبک اِسنادی دایمی) یا این که بگوییم آن روزِ به‌خصوص می‌خواسته با سؤال‌های سختش ما را اذیت کند (سبک اِسنادی گذرا )
سلیگمن توانست عمده‌ترین مفاهیم روان‌شناسی مثبت را از تلفیق نظریه «درماندگی آموخته‌شده» و «نظریه اِسنادها» به دست آورد. او می‌گفت اگر درماندگی آموختنی است، پس به وسیله تغییر سبک‌های اِسنادی می‌توان خوش‌بینی را هم آموخت. در واقع درماندگی آموخته‌شده، شکل بدبینانه و اولیه واکنش به اتفاق‌های بدِ زندگی است . پس در یک کلام: «خوش‌بینی آموختنی است.» اگر ما یاد بگیریم که در مقابل رویدادهای ناخوشایند، سبک ِاسنادی بیرونی، خاص و گذرا داشته باشیم و در مقابل رویدادهای خوشایند، سبک اِسنادی درونی، کلی و دائمی، آن‌وقت خوش‌بین هستیم. سلیگمن و همکارانش دریافتند که آموزش تغییر در سبک‌های اِسنادی باعث می‌شود افراد نشانه‌های افسردگی را کنار بگذارند .
در سال ١٩٨٨، سلیگمن به عنوان رئیس انجمن روان شناسی آمریکا برگزیده شد و روان شناسی مثبت موضوع اصلی دورة او گشت.امروزه از سلیگمن به عنوان پدر روان شناسی مثبت معاصر یاد می شود.
در سال ٢٠٠٢، نخستین کنفرانس بین المللی درباره روان شناسی مثبت برگزار شد. در سال ٢٠٠٩، نخستین کنگره جهانی روان شناسی مثبت در فیلادلفیا تشکیل گردید و سخنرانان کلیدی آن، مارتین سلیگمن و فیلیپ زیمباردو بودند.

. دکتر «مارتین سلیگمن» بنیانگذار جنبش روانشناسی مثبت در دهه قبل می گوید؛ «تصور کنید دارویی کشف شده است که می تواند طول عمر شما را هشت الی ۹ سال بیشتر کند. احساس خوشبختی همان دارو است.»

. در حقیقت وی را می‌توان نسخه به روزه شده شناختی، پست مدرن معتدل و انسان‌گرای فرویدهای غیر کلاسیکی چون آلفرد آلر دانست. سلیگمن قرن بیست و یکم را می‌توان آدلر قرن نوزده و بیست دانست. همان گونه که آدلر با جهت‌گیری اجتماعی و بیان دیدگاه‌های مثبت‌تر نسبت به فروید، روح روانکاوی را ژرفنای بیشتر بخشید. سلیگمن و هم دنیای روان‌شناسی شناختی را دستخوش دگرگونی به جاو به هنگامی کرده

وقتی مارتین سلیگمن در سال 1998 به ریاست انجمن روان­شناسی آمریکا رسید همه چیز مهیای معرفی روان­شناسی مثبت­گرا به عنوان یک شاخه جدید و رسمی در روان­شناسی بود. در سال 2000 انجمن روان­شناسی آمریکا یک شماره از مجله امریکن سایکولوژیست[1] را به روان­شناسی مثبت­گرا اختصاص داد که به "شماره هزاره" معروف شد و به این ترتیب روان­شناسی مثبت­گرا رسماً معرفی شد(M. E. P. Seligman, Steen, Park, & Peterson, 2005). در اولین مقاله این شماره نیز مارتین سلیگمن و میهالی چیکزنت­میهالی[2]  هدف روان­شناسی مثبت­گرا را این­گونه بیان کردند: علم تجربیات ذهنی مثبت، صفات فردی مثبت و نهادهای مثبت، وعده می­دهد که کیفیت زندگی مردم را بهبود بخشد و از آسیب­های روانی که وقتی زندگی بی­ثمر و بی­معنا است رشد می­یابند،­ پیشگیری نماید (M. E. P. Seligman & Csikszentmihalyi, 2000).

سلیگمن از سال 2000 روی باور روان‌شناسی مثبت‌گرا متمرکز گردیده که اصول کار آن مطالعه و پژوهش در زمینه هیجان مثبت، ویژگی‌های تشخیصی مثبت و سازمان‌های مثبت است. وی اکنون سرگرم آموزش روانشناسان مثبت‌گراست

 

 


روان شناسی مثبت:

روان شناسی مثبت یکی از جدیدترین شاخه های روان شناسی است. این زمینه خاص از روان شناسی بر موفقیت انسان تمرکز دارد. در حالی که بسیاری دیگر از شاخه های روان شناسی بر رفتارهای نابهنجار و دارای اختلال تمرکز می نمایند، روان شناسی مثبت تمرکزش بر کمک به افراد برای شادشدن و ارضاء بیشتر است.

گیبل و هاید[3]: مطالعه علمی شرایط و فرایندهایی که در شکوفایی و کارکرد بهینه افراد، گروه­ها و نهادها شرکت دارند (Gable & Haidt, 2005). داینر[4] روان­شناسی مثبت­گرا را علم مطالعه شکوفایی انسان می­داند (Diener, 2011). شلدون و کینگ نیز در سال 2001 تعریفی از روان­شناسی مثبت­گرا ارایه دادند. از نظر آن­ها روان­شناسی مثبت­گرا چیزی بیش­تر از مطالعه علمی توانایی­ها و فضیلت­های یک انسان معمولی نیست (Linley, et al., 2006). سلیگمن و همکارانش نیز یک تعریف نسبتاً پذیرفته شده از روان­شناسی مثبت­گرا ارایه داده­اند. از نظر آن­ها، روان­شناسی مثبت­گرا مطالعه علمی تجربیات مثبت، صفات فردی مثبت و نهادهایی است که رشد این تجربیات و صفات را تسهیل می­کنند (Duckworth, et al., 2005). در نهایت ذکر این نکته ضروری است که لینلی و همکاران[5] ، با جمع­بندی تمام تعاریف موجود، روان­شناسی مثبت­گرا را به صورت مطاله علمی کارکرد بهینه انسان، تعریف کرده­اند (Linley, et al., 2006).

حیطه روانشناسی مثبت­گرا در سطح ذهنی، به تجربیات ذهنی باارزش می­پردازد: به-زیستی، خشنودی، و رضایت­مندی (در گذشته)، امید و خوشبینی (برای آینده) و غرقه­گی و شادکامی (در حال). در سطح فردی، روان­شناسی مثبت گرا درباره صفات فردی مثبت است: ظرفیت برای عشق و کار، شجاعت، مهارت میان فردی، حساسیت زیبایی­شناختی، پشتکار، بخشندگی، ابتکار، آینده­نگری، معنویت­گرایی، استعداد بالا و خرد. در نهایت در سطح گروهی، روان­شناسی مثبت­گرا به فضیلت­های مدنی و نهادهایی می­پردازد که فرد را در جهت شهروندی بهتر سوق می­دهند: مسئولیت­پذیری، نوع دوستی، نزاکت، میانه­روی، تحمل و اخلاق کاری (M. E. P. Seligman & Csikszentmihalyi, 2000).

سلیگمن و میهالی عقیده دارند که روان­شناسی مثبت­گرا به دنبال بهبود کیفیت زندگی افراد و پیشگیری از آسیب­هاب روانی ناشی از زندگی بی­ثمر و بی­معنا است. بنابراین در کل می­توان گفت که هدف روان­شناسی مثبت­گرا ایجاد تسهیل در تغییر تمرکز روان­شناسی از اشتغال صرف با ترمیم بدترین چیزها در زندگی، به سمت به وجود آوردن کیفیت­های مثبت است (M. E. P. Seligman & Csikszentmihalyi, 2000). از سوی دیگر داک­ورث، استین و سلیگمن در سال 2005 بیان کردند که هدف روان­شناسی مثبت­گرا در حیطه روان­شناسی بالینی، گسترش دادن تمرکز روان­شناسی به فراتر از رنج کشیدن و تسکین مستقیم آن است. روان­شناسی مثبت­گرا به دنبال توانایی­های سالم، جاه طلبی­ها، تجربیات زندگی مثبت و توانایی­های منش افراد و اینکه چگونه آن­ها به عنوان سپری در مقابل اختلال عمل می­کنند، است (Duckworth, et al., 2005). البته باید به این نکته نیز توجه کرد که روان­شناسی مثبت­گرا نمی­خواهد رنج، ناخشنودی یا جنبه­های منفی زندگی را انکار کند. متخصصان روان­شناسی مثبت­گرا وجود رنج انسانی، خودخواهی، سیستم خانوادگی کژکار، و نهادهای غیرمؤثر را قبول دارند. اما هدف روان­شناسی مثبت­گرا این است که روی دیگر سکه را مطالعه کند (راهی که از طریق آن افراد احساس شادی می­کنند، نوع دوستی نشان می­دهند و یک خانواده یا نهاد سالم می­سازند) که از طریق آن به طیف کامل تجربه انسانی بپردازد (Gable & Haidt, 2005).

مبانی روانشناسی مثبت گرا

روانشناسی مثبت که رویکرد اصلی روانشناسی در هزاره سوم میلادی نام گرفته است، بر این باور است که نگاه منفی و بیمارمدارانه به آدمی، هم باعث غفلت از جنبه بیشتر سالم و روشن انسان میشود و هم بسیاری از مردم را نسبت به این علم مفید و راهگشا، بیمهر و دلزده میکند. «مارتین سلیگمن» و «چیک سنت میهای»  دو نفر از پایهگذاران اصلی این رویکرد، در شمارة 55 مجله «روانشناس آمریکایی» (2000) برای روانشناسی مثبت سه سطح یا حوزه تعریف کردهاند:

1-      هیجانهای مثبت مانند: شادی، لذت، رضایت از زندگی، عشق، آرامش، صمیمیت، امید، خوشبینی، نشاط، خنده و شوخی

2-      فضیلتها و صفات فردی مثبت که حالات و الگوهای رفتاری پایداری هستند. مانند: شجاعت، پشتکار، صداقت، خرد....

     3 - نهادها و سازمانهای مثبت چگونگی پایهگذاری و نگهداری نهادها و مؤسسههای مثبت نظیر خانواده، مدرسه، اداره و شهر و گسترش کارکردهای مثبت آنها.

 

1-هیجان مثبت

سلیگمن در کتاب « شادکامی اصیل» با استناد به پژوهشهای روانشناختی نشان میدهد که برخورداری از هیجانهای مثبت، سلامت جسمی، روابط دوستانه، روحیه یاریرسانی به مردم، گشودگی ذهن، معنویت و کارآمدی را افزایش و گسترش میدهد. علاوه بر اینها، هر هیجان مثبت، هیجانهای مثبت دیگری را نیز تقویت میکند. شادیها به دو گروه بزرگ شادیهای حسی و گذرا و شادیهای اصیل و پایدار تقسیم میشوند. شاید گذرا یا نشاط، از طریق رفع نیازهای جسمی، پیوند با طبیعت، ارتباط با دوستان صمیمی، شوخی و خنده و نیایش با خداوند، بهدست میآید. شادیهای پایدار که به مفهوم خوشبختی نزدیک است، ترکیبی است از شادیهای حسی، برخورداری از صفات مثبت، غرقه شدن در فعالیتهای سازنده و هدفمندی و معناداری در زندگی

ما در موقعیت‌های مختلف زندگی روزمره، عواطف و هیجانات متعدد و متفاوتی را تجربه می‌کنیم که تا حد زیادی بر تصمیم‌گیری‌ها، اعمال و افکار ما تأثیر می‌گذارند، اما از آنجا که بشر متمدن امروز سعی دارد رفتار خود را بیشتر به تعقل و تفکر نسبت دهد، بنابراین ارزش کمتری برای عواطف بشری قائل است. گویی عواطف در کل موجودیت و هستی انسان در مرتبه پایین‌تری از عقل قرار دارد، گرچه به لحاظ تکاملی، قبل از اینکه انسان به‌ظاهر منطقی و متفکر امروز وجود داشته باشد، عواطف و هیجانات برای میلیون‌ها سال در سازگاری اجداد ما با شرایط محیط، نقش بسیار مهمی داشته‌اند و هنوز هم بشر بدون عاطفه، احساس پوچی می‌کند، چرا که بسیاری از مفاهیم زیبا‌شناختی از عواطف بشر سرچشمه می‌گیرند و گذشته از این، هیجانات در ادامه بقای ما نقش کلیدی دارند. برای نمونه تصور کنید که خشم یا ترس در وجود ما درست عمل نکند، نتیجه این است که در زمان کوتاهی، بازیچه دیگران می‌شویم و دائم در معرض سوء استفاده قرار می‌گیریم.
امروزه متأسفانه انسان از نقش هیجانات خود که عامل بسیار مهمی در انگیزش و رفتار هستند، آگاهی کمی دارد. ما برای بیان بسیاری از عواطف خود دچار فقر کلامی هستیم و واژه توصیف کننده حالت خود را نمی‌دانیم. این امر علاوه بر ایجاد فقر ارتباطی بین افراد، سبب آگاهی کمتر از حالات خودمان نیز می‌شود و در سلامت ذهنی و جسمی ما اختلال ایجاد می‌کند. امروزه روان‌شناسی مثبت‌گرا با توجه به نادیده گرفته شدن نقش عواطف در ایجاد زندگی سرشار از نشاط‌، سعی دارد بین منطق و عاطفه آشتی ایجاد کرده، به عنوان مکمل روان‌شناسی بالینی سنتی (که معطوف به اختلالات روانی است) با افزایش احساسات مثبت و شادکامی در زندگی افراد به خودشکوفایی آنها کمک کند.
شادکامی و سلامت ذهنی دربرگیرنده احساسات مثبتی مانند لذت، آرامش، حس جریان داشتن و شیفتگی در زندگی است. سلیگمن (٢٠٠٢. م) عواطف مثبت را به سه دسته تقسیم می‌کند: آنهایی که به گذشته مربوط هستند و آنهایی که با حال و آینده ارتباط دارند. عواطف مثبت مربوط به آینده شامل خوش‌بینی، امید، ایمان و اطمینان هستند. عواطف اصلی مربوط به گذشته‌
رضایت‌ خاطر، خرسندی، کامیابی و حس سرافرازی . عواطف مثبت مربوط به زمان حاضر، دو طبقه متمایز لذات زودگذر و حس کامروایی پایدار را تشکیل می‌دهند. لذات زودگذر از کانال‌های حسی به دست می‌آیند، مانند احساسات ناشی از روابط جنسی، بوهای خوش و طعم‌های مطبوع. فعالیت‌های پیچیده‌تری که انسان‌ها برای کسب لذات زودگذر انجام می‌دهند، می‌تواند احساس لذت بیشتری مانند شعف، وجد و یا آمیزه‌ای از لذت و خوشحالی ایجاد کند. اما حس کامروایی مداوم و یا خرسندی، با لذت بردن صرف تفاوت دارد و حالات درونی‌تری را دربرمی‌گیرد که از فعالیت‌های مورد علاقه فرد نشئت می‌گیرد، مانند کوهنوردی برای یک کوهنورد، یا کمک به دیگران برای یک فرد نیکوکار.

 

 

دو طبقه متمایز و را تشکیل می‌دهند. لذات زودگذر از کانال‌های حسی به دست می‌آیند، مانند احساسات ناشی از روابط جنسی، بوهای خوش و طعم‌های مطبوع. فعالیت‌های پیچیده‌تری که انسان‌ها برای کسب لذات زودگذر انجام می‌دهند، می‌تواند احساس لذت بیشتری مانند شعف، وجد و یا آمیزه‌ای از لذت و خوشحالی ایجاد کند. اما حس کامروایی مداوم و یا خرسندی، با لذت بردن صرف تفاوت دارد و حالات درونی‌تری را دربرمی‌گیرد که از فعالیت‌های مورد علاقه فرد نشئت می‌گیرد، مانند کوهنوردی برای یک کوهنورد، یا کمک به دیگران برای یک فرد نیکوکار.

                                   عواطف اصلی مربوط به گذشته‌ رضایت‌ خاطر، خرسندی، کامیابی و حس سرافرازی

 هیجان مثبت                                                                           لذات زودگذر: شعف، وجد و یا آمیزه‌ای از لذات

                                    عواطف مثبت مربوط به زمان حاضر

                                                                                        حس کامروایی پایدار: حالات درونی‌تری را دربرمی‌گیرد

                                     عواطف مثبت مربوط به آینده شامل خوش‌بینی، امید، ایمان و اطمینان هستند

 

 

با توجه به حجم وسیعی که تعداد قابلیت های که در انسان وجود دارد 24 مورد از این قابلیت در نظر روانشناسان مثبت نگر قرار گرفت

موضوعات مورد نظر روانشناسان مثبت نگر در مقابله با DSM   مطرح شده است . این موضوعات به سه دسته حتمی و سه دسته احتمالی تقسیم میشود .

 

 

سه دسته حتمی  1- شجاعت 2-مهربانی 3- اصالت

سه دسته احتمالی 1- هوش 2- خوش زبانی 3- وقت شناسی

تقریبا در تمام فرهنگها با ارزش تلقی می شوند آنها به خودی خو با ارزش هستند نه به عنوان وسیله ای برای تحقق اهدافی دیگر آنها انعطاف پذیرند

فضیلت های اصیلی که در برخی از ادیان مطرح می گردد شش دسته اصلی دارد . خرد دانش شجاعت رافت و عشق عدالت میان روی معنویت وتعالی

فعالیت تونیک به آن دسته از فعالیتهای گفته می شوند که در یک روز ممکن است چندین بار بتوان این فعالیت را انجامداد ولی برای انجام فعالیت فازی بایدیک موقعیت و رخداد حاصل شود تا فرد بتواند قابلیت های فازی خود را شکوفا کند

 


تأثیرپذیری هیجانی
در زبان انگلیسی حدود ٥٥٠ تا ٦٠٠ واژه برای تجارب هیجانی مختلف وجود دارد (آوریل، ١٩٩٧. م). تحقیقاتی که درباره هزاران نفر از فرهنگ‌های مختلف صورت گرفته، نشان داده است که می‌توان عواطف را براساس یک رویکرد ابعادی، به دو بعد اصلی و دو بعد فرعی طبقه‌بندی کرد. دو بعد اصلی عبارت‌ هستند از: الف) کنش‌وری یا برانگیختگی ب) خوشایندی دو بعد فرعی نیز عبارتند از الف) هیجان مثبت ب) هیجان منفی. تحقیقات نشان داده است که انسان از لحاظ تأثیرپذیری عاطفی، چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی با یکدیگر متفاوت هستند و می‌توان گفت که این حالات تا حدی ویژگی‌هایی ارثی هستند.
اثرپذیری مثبت با صفات شخصیتی برون‌گرایی (بشاش، عاطفی و اجتماعی بودن) و اثرپذیری منفی با صفات شخصیتی روان‌نژندی (عصبی، خودخور و مهاجم بودن) همبستگی دارد. اثرپذیری مثبت و اثرپذیری منفی، هر دو در مسیر تکامل انسان شکل گرفته‌اند تا وظایف مختلفی را انجام دهند (داتون، ١٩٩٥. م). اثرپذیری منفی مانند صفات شخصیتی روان‌نژندی، جنبه‌ای از نظام رفتاری بازدارنده اجتنابگر است که سبب می‌شود موجود زنده خود را از موقعیت‌های خطرناکی که احتمالاً دردآور یا تنبیه‌کننده هستند دور نگهدارد، در مقابل، اثرپذیری مثبت، بخشی از نظام تسهیل‌کننده رفتاری است، مانند صفت شخصیتی برون‌گرایی که موجود زنده را به سمت موقعیت‌های دربردارنده پاداش بالقوه، مانند خوشی و لذت‌ هدایت می‌کند. واکنش این نظام، کمکی به موجود زنده است تا منابع ضروری برای بقا و تولید نسل از قبیل غذا، پناهگاه و یا جفت خود را بیابد.
اثرپذیری یا عاطفه‌پذیری مثبت با فعالیت فیزیکی منظم، خواب کافی، ارتباط اجتماعی متعارف با دوستان، آشنایان و تلاش برای رسیدن به اهداف ارزشمند شخصی همراه است. این امکان وجود دارد که اثرپذیری مثبت را با تمرین فیزیکی منظم، برقراری یک الگوی خواب مناسب و برقراری روابط اجتماعی دوستانه و پایدار، افزایش داد. این موقعیتی است که تقریباً همه افراد مایل هستند آن را داشته باشند (داتون ٢٠٠٢. م). عاطفه‌پذیری مثبت یکی از جنبه‌های شادکامی و بحث مهم ما در این مقاله است.

براساس پژوهش های که بر روی 178 خواهر روحانی از سال 1909 صورت گرفته رابطه شادی، نشاط و امیدواری بر طول عمر  مورد بررسی قرار گرفته است آنها همه از تقریبا از یک رژیم غذایی ساده استفاده کردند و از پیش زمینه های یکسانی به لحاظ تولید مثل و زناشویی برخوردارند همه از یک طبقه اقتصادی و اجتماعی برخوردارند .  اما وقتی که نوشته های تمام آن 180 نفر در آغاز راهبگی به دقت مورد بررسی قرار گرفت تفاوت شگفت انگیزی بین آشکار شد خواهر سیسیلیا از واژه های بسیار شاد استفاده کرده است برعکس خواهر مارگاریت حتی نجوای از هیجان مثبت را هم در بر ندارد  و این نتیجه حاصل شده ،که شاد بودن واقعی و احساس شادی درونی که در برخی از افراد وجود دارد طول عمر آنها را تا80 سال بالا برده در حالیکه افرادی که از هیجان مثبت کمتری برخوردارند طول عمر کمتری دارند.برای نمونه خواهر سیسیلیا که هم اکنون 94 ساله است .

نمونه دوم بررسی عکس های  سال آخر دانشجویان دانشگاه میلز محققان را به این نتیجه رسانید که افرادی که لبخند داچن بر لب دارند در سالهای دیگر عمر خود حتی زندگی زناشویی شان موفق تر از کسانی ایست که لبخند تنها ژستی برای گرفتن عکس سال آخری بوده است .همه این موارد از اهمیت وجود نگرش مثبت و تاثیر آن در زندگی و شرایط جسمانی است.

 در روانشناسی مثبت گرا کمتر کتابی درباره شادی شناسی (happiolgy) و لذت گرایی (heoni) نوشته شده است . یک لذت گرایی واقعی کسی است که بتواند از لحظه به لحظه ی زندگی خودلذت ببرد به طوری که لحظات بد در زندگی را به حداقل برساند و بیش ترین لحظات خود را در شادی و لذت سپری کند .

از کاستی های حوزه روانشناسی است که به ازای هر یکصد مقاله در مجلات درباره ناراحتی و اختلال روانی تنها یک مقاله در مورد شادی وجود دارد.

دانیال کاهلمن در بررسی و آزمایشات خود در اجرای کولونوسکوپی هیا مورد آزمایش به این نتیجه دست یافت که اگر هر اتفاق و رویدادی پایانی نسبتا بهتری را تجربه کرده باشند امکان اجرای دوباره آن عمل و حتی رضایت از نحوه اجرای آن را عمل بسیار بالاتر خواهد بود . پس پایان بهتر رضایت مندی بیشتری را حاصل می کند . و باعث ایجاد شادی اصیل در شخص می شود .

 پس بزرگترین هدف این پژوهش سوق دادن حوزه روانشناسی به سمت دانشی همپایه آن در مورد هیجانات مثبت و همچنین در مورد قابلیت و فضیلت های شخصی است .

برای رسیدن به احساس خوب راه میان بر زیادی چون (تلویزیون ، دارو ، شکلات ) طرح شده اند اما موضوع این است که شاید این راهها در ایجاد یک لحظه تفریحی خوب باشد اما در بطن اصلی شادی اصیلی در وجود مرد ایجاد نمی کند . و به طور عمده افرادی که ازاین روش استفاده کرده اند رد اواخر عمر بعد از اجرای این روش دچار اضطراب و بی قراری می شوند  . قابلیت و فضیلت انسانی با توسل به میان برها راه و رسم اصیل زندگی را از دست می دهند برای تاثیرات حس شادی باید از شادی اصیل استفاده کرد.

داشتن یک حس نوع دوستان و انجام کار مثبت مانند کمک به دیگران باعث افزایش شادی انسان می شود . و تداوم این شادی بیشتر از تداوم و میزان شادی حاصل از راه میان بر(خوردن فیلم دیدن و...) است

خوش بینی باعث طول عمر راهبه ها شد و خوش بینی مشکلات را موقتی و رو به پایین احساس می کنند .

 

هدف روانشناسی مثبت گرا گذراندن وقت زیاد برای رفع نقصها نیست بلکه عمیق ترین رضایت هیجانی از استفاده و به کار گیری توانایی های اختصاصی هر فردی صورت می پذیرد.

شادی اصیل از افزایش شادی خودتان حاصل می شود نه از درجه بندی خود در مقایسه خود با دیگران

 

 

اهداف روان‌شناسی مثبت‌گرا برای یک زندگی کامل

سلیگمن (2003) و سیلگمن و همکاران (2004) معتقدند که روان‌شناسی مثبت‌گرا درباره سعادتمندی انسان و شادکامی اوست. متون موجود در این باره نشان داده‌اند که یک زندگی شادمانه و با نشاط زندگانی است که افراد از آن رضایتمندی داشته و خشنود هستند. چنین زندگی را روان‌شناسان مثبت‌گرا زندگی کامل می‌دانند. سلیگمن و همکاران او معتقدند که این زندگی دارای سه رکن یا سه مؤلفه است، الف) زندگی سرشار از خوشی و لذت، ب) زندگی خوب و متعهدانه (یا زندگی درگیرانه) و ج) زندگی با معنی. این سه رکن در حقیقت سه راه یا سه مسیری هستند که افراد برمی‌گزینند تا به یک زندگی کامل و سعادتمند نائل شوند. سلیگمن این انواع سه‌گانه زندگی را تشریح کرده است.

زندگی شادمانه

طریق نخست دستیابی به زندگی سعادتمند داشتن یک زندگی لذت‌بخش سرشار از هیجان‌ها و عواطف مثبت است. روان‌شناسان مثبت‌گرا هیجان‌های مثبت‌ را به سه گروه تقسیم کرده‌اند: الف) هیجان‌های مثبتی که معطوف به آینده‌اند (نظیر آنچه رضایتمندی از گذشته، قناعت، صفا و صمیمیت)، ب) هیجان‌های مثبتی که معطوف به آینده‌اند (نظیر آنچه با امید و خوش‌بینی سروکار دارد) و ج) هیچان‌های مثبت معطوف به زمان حال (همچون خشنودی و ارضای شادی‌ها و لذت‌های زودگذر). سلیگمن (2003) هیجان‌های مثبت درباره حال را به دو طبقه متفاوت تقسیم کرده است؛ 1) لذت و 2) خشنودی. لذایذ خود به لذایذ بدنی و لذایذ سطح بالاتر تقسیم می‌شوند. لذت‌های بدنی هیجان‌های آنی و لحظه‌ای هستند که از حواس آدمی سرچشمه می‌گیرند مثل لذت ناشی از خوردن یک غذای خوشمزه یا لذت در اثر یک بوی خوش یا لذت حاصل از شنیدن یک نوای خوش یا دیدن منظره‌ای زیبا. لذت‌های سطح بالاتر هم آنی و زودگذرند ولی آنها ناشی از حوادثی پیچیده‌تر بوده و بیشتر یادگرفتنی هستند تا حاصل حواس. برای مثال احساسات ناشی از راحتی، سرخوشی، مزاح و شوخی، تن‌آرامی و ... . لذت‌های مربوط به آینده عبارتند از خوش‌بینی، امید، اعتماد، اطمینان کردن و اعتقاد و عقیده به چیزی داشتن.

زندگی خوب (زندگی درگیرانه و متعهدانه)

راه دیگر دستیابی به زندگی کامل، توسل به عوامل مسرت بخش است. مسرت بخش‌ها[4] گروه دیگری از هیجان‌های مثبت درباره حالند که بر خلاف لذت‌های زودگذر احساس نیستند بلکه فعالیتند نظیر مطالعه، گوه‌پیمایی، ورزش، گفتگویی با دوستی صمیمی، یا بازی کردن یا آموزش دادن به دیگران یا انجام کاری سخت. ویژگی اصلی مسرت‌بخش‌ها آن است که این فعالیت‌ها ما را کاملاً غرق خود ساخته و به نوعی از خود بیخود می‌سازند، وقتی که به آنها مبادرت بورزیم گذشت زمان را احساس نمی‌کنیم. این فعالیت‌ها موجب بروز حالتی می‌شوند که در متون روان‌شناختی مثبت‌گرا به آن غرقه‌گی می‌گویند حالتی که زمان متوفق می‌شود و فرد غرق در کاری می‌شود (چیکزنت میهای، 1990 و 2000).

مسرت‌بخش‌ها را نمی‌توان به دست آورد یا اگر هم به دست آمده باشند نمی‌توان آنها را حفظ کرد مگر به توانمندی‌ها ذاتی[5] و فضیلت‌های شخصی افراد توسل جست.

باید توجه داشت که هر چند مسرت بخش‌ها فعالیت‌هایی که می‌توانند لذت‌بخش باشند ولی ممکن است از راه هیجان‌های مثبت برآورده نشوند. در مواقعی چه بسا که پیگیری یک فعالیت ناخوشایند هم باشد اما این برآیند نهایی هیجان‌های مثبت برآورده نشوند. در مواقعی چه بسا که پیگیری یک فعالیت ناخوشایند هم باشد اما این برآیند نهایی کار است که مسرت‌بخش تلقی گردد؛ برای نمونه ورزشکاری که خود را برای مسابقات مهمی چون شرکت در بازی‌های بین‌المللی نظیر المپیک یا جام جهانی آماده می‌سازد باید برای آماده‌سازی لازم به خود زحمت زیادی بدهد و تمرینات سخنی را پشت سر بگذارد که چه بسا مسرت‌بخش هم نباشند ولی حاصل کار اوست که می‌تواند مسرت‌بخش باشد.

زندگی با معنی

سومین مسیر به سمت یک زندگی سعادتمند، داشتن قصد و معنی در زندگی است. معنی را چنین تعریف کرده‌اند «احساس تعلق به چیزی ورا و فرای خود، چیزی چون دانش، خانواده، اجتماع، عدالت یا یک نیروی معنوی بالاتر و توانا یعنی خدا». در مسیر سوم زندگی سعادتمند، فرد توانمندی‌های ذاتی و فضایل خویش را در خدمت آن چیزی که به آن احساس تعلق می‌کند قرار می‌دهد؛ چیزی که بزرگتر از خود اوست.

زندگی با نشاط. زندگی با نشاط چیزی است که نظریه‌های لذت‌گرایانه شادکامی آن را تأیید می‌کنند. این زندگی شامل میزان زیادی از هیجان‌های مثبت درباره حال، گذشته و آینده و مهارت‌هایی برای تقویت و تداوم این عواطف است. هیجان‌های مثبت درابره گذشته عبارتند از خشنودی، قناعت، کامروایی، غرور و صفا و صمیمیت. ما فعالیت‌ها و تدابیری را درباره بخشش و شکرگذاری تدوین کرده‌ایم که با استفاده از آنها می‌توان این خاطرات مثبت را افزایش داد.... هیجان‌های مثبت درباره آینده عبارتند از امید و خوش‌بینی، عقیده، حقیقت‌جویی، اعتماد و اطمینان. دیده شده که این هیجان‌ها بخصوص امید و خوش‌بینی ضربه‌گیرهای افسردگی هستند (سلیگمن، 1991 و 2002). ما برای تدابیر مداخله‌ای مربوط از اقدامات تجدید نظر شده مرتبط با امید و خوش‌بینی که در مطالعات قبلی تأثیر ضد بد بینی آنها تأیید شده بود استفاده کرده‌ایم. هیجان‌های مثبت درباره حال (اکنون) عبارتند از لذت و احساس مسرت ناشی از لذ‌های آنی. روان‌درمانی مثبت‌گرا دارای فعالیت‌هایی است برای یادگرفتن تجاربی از این دست و کسب لذت‌های زودگذر.

هیجان‌های مثبت‌تر غالباً با افسردگی و اضطراب کمتر همراه هستند. اما آیا این یافته نوعی همبستگی صرف است یا می‌تواند علی هم باشد.؟ بارابارا فردریکسون [6] و همکارانش شواهدی فراهم آورده‌اند. مبنی بر آنکه هیجان‌های مثبت اثر تعیین‌کننده کاهنده‌ای بر هیجان‌های منفی در حوزه‌های فیزیولوژیکی، توجه و تمرکز و خلاقیت دارند.

(فردریکسون و برانگین[7]، 2005؛ فردریکسون و لوینسن[8]، 1996؛ برای مرور مطالعات بنگرید و به فردریکسون، 2000). این هیجان‌ها همچنین در تاب‌آوری[9] در بحران‌ها نیز نقش دارند (فردریکسون، توگید[10] و همکاران، 2003؛ توگید و فردریکسون، 2004). متون‌شناختی درباره افسردگی نشان داده که در افسردگی نوعی حلقه نزولی وجود دارد که در آن خلق افسرده و تفکر محدود همدیگر را تداوم می‌بخشند. در مقابل فردریکسون و جانیر[11] (2003) گزارش می‌دهند که هیجان‌های مثبت و یک خزانه تفکر ـ عمل گسترده هم یکدیگر را تشدید کرده و نوعی حلقه نزولی وجود دارد که در آن هیجان‌های مثبت و یک خزانه تفکر ـ عمل گسترده هم یکدیگر را تشدید کرده و نوعی حلقه صعودی بهزیستی و اسایش روانی ایجاد می‌کنند. این داده‌ها از فرضیه‌ای حمایت می‌کنند دال بر اینکه هیجان‌های مثبت‌ کم و پایین احتمالاً در افسردگی نقش علی دارند و بیانگر آنند که ایجاد هیجان‌های مثبت بر علیه افسردگی سد مقاومی درست می‌کند.

زندگی درگیرانه (زندگی خوب و متعهدانه). دومین نوع زندگی شادمانه در نظریه سلیگمن، زندگی متعهدانه است؛ نوعی زندگی که تعهد، درگیری، مشارکت و دلبستگی به کار، روابط صمیمانه و تفریحات در آن وجود دارند و توسط افراد دنبال می‌شود (چیگزنت میهای، 1990)، غرفه‌گی که از نظر چیکزنت میهای نوعی حالت روان‌شناختی است که با درگیر شدن بالایی در فعالیت‌ها به دست می‌آید، شکلی از این نوع زندگی است. در این حالت زمان به سرعت می گذرد؛ توجه و تمرکز کاملاً بر فعالیت مربوطه معطوف می‌شود و حس خویشتن (منیت) از بین می‌رود (مونه‌تا[12] و چکزنت میهای، 1996). سلیگمن (2002) نشان داده که یک راه افزایش تعهد و درگیری افراد به زندگی و ایجاد حالت غرفه‌گی، مشخص کردن بالاترین اسعدادها و نقاط قوت افراد و بعد از آن کمتر به آنان است تا فرصت‌هایی ایجاد حالت غرفه‌گی، مشخص کردن بالاترین استعداد‌ها و نقاط قوت افراد و بعد از آن کمک به آنان است تا فرصت‌هایی پیدا کنند و از این توانمندی‌ها بیشتر استفاده کنند. ما ]سلیگمن و همکاران او[ بالاترین توانمندی‌های شخصی را توانمندی‌ها یذاتی نامیده‌ایم (پترسون و سلیگمن، 2004). این نظر قدمتی دیرینه دارد (به دیرینگی ارسطو) و در دیدگاه‌های نوین روان‌شناسی موراد مشابه آن را می‌توان در ایده انسان با عملکرد کامل (راجز، 1951)، مفهوم خود شکوفایی مزلو (1971) و نظریه خود تعیین‌گری [13] رایان [14] و دسی[15] (2000) دید. ما معتقدیم که افسردگی نه تنها با فقدان تعهد و درگیری و شرکت فعال در جنبه های مهم زندگی همبسته است بلکه نبود تعهد و درگیر شدن فعال در زندگی هم ممکن است موجب افسردگی بشود.

گروه میلان یک برنامه مداخلاتی برای درمان ساخته است که هدف آن انتقال ساختار زندگی روزمره به سمت یک زندگی متعهدانه‌تر است. از جمله منافع گزارش شده این برنامه عملیاتی کاهش سطح افسردگی و اضطراب است (ناکامورا[16] و چیکزنت میهای، 2002). برای مثال درمانجویی که توانمندی ذاتی‌اش خلاقیت بود، تشویق شد تا سفالگری بکند، به دنبال عکاسی برود، پیکر تراشی نماید یا در کلاس‌های نقاشی شرکت کند، یا کسی که توانمندی ذاتی کنجکاوی داشت، تشویق شد تا فهرستی از چیزهای که دوست داشت بداند و روش‌های دستیابی به آنها را تعیین کند و با فردی همسان خود که او هم توانمندی‌اش کنجکاوی بود، ملاقات کرده تا محیطی متعهدانه برای هم ایجاد کنند. فرضیه ما این است که تعیین توانمندی‌های ذاتی درمانجویان و آموزش روش‌های علمی جهت استفاده بیشتر از این توانمندی‌ها، علایم افسردگی را بیشتر تخفیف می‌دهد و چنین روش‌های علمی را هم ایجاد کرده‌ایم.

زندگی با معنی. سومین نوع زندگی در نظریه روان‌شناسی مثبت‌گرا داشتن زندگی با معنی و دنبال کردن قصد و هدفی خاص در زندگی است. این موضوع شامل استفاده از استعدادها و توانمندی‌های ذاتی به منظور پیوستن به چیزی است که فرد ایمان دارد آن چیز بزرگ‌تر از خودش است و سپس در خدمت آن بودن است. در این مورد نهادهای زیادی به عنوان «نهادهای مثبت» وجود دارند: برای نمونه مذهب، خانواده، اجتماع و ملت. بدون توجه به اینکه فرد به کدام نهاد خاص برای برقراری این معنی می‌پیوندد، انجام کاری در این باره نوعی حس رضایت خاطر ایجاد کرده و موجب می‌شود فرد اعتقاد پیدا کند که فردی است با یک زندگی خوب (میرز[17]، 1992؛ ناکامورا و چیکزنت میهای، 2002). چنین فعالیت‌هایی نوعی احساس ذهنی معنی ایجاد می‌کنند و قویاً با نشاط و شادکامی همبسته‌اند (لوبومیرسکی[18]، کینگ‌[19] و دینر[20]، 2005). یک موضوع ثابت در تمامی پژوهش‌های معنی‌سازی آن است که افرادی که بیشترین منفعت را از معنی‌یابی می‌برند کسانی‌اند که معنی را برای تغییر ادراکات و ذهنیت خود از شرایط نامساعد به وضعیت مساعد به کار می‌برند (مک آدام [21]، دیاموند[22]، دسن آیوبین [23] و منسفیلد [24]، 1997؛ پنبیکر [25]، 1993). ما معتقدیم که بی‌معنایی دقیقاً یک علامت افسردگی نیست بلکه یک علت آن است و اگر از تدابیر مرتبط با معنی‌یابی تبعیت کنیم، افسردگی تخفیف خواهد یافت. (سلیگمن و همکاران، 2006، صص 777 ـ 776).

 

 

2- قابلیت ها و فضیلت ها

امروزه علاوه بر فلاسفه، روان‌شناسان هم در مورد فضایل بحث می‌کنند. البته نه به عنوان یک فضیلت اخلاقی بلکه به مثابه قوت نفسانی (انسان باید قوی باشد) که لازمه سلامت روان هست. همان‌گونه که بدن‌مان باید سالم باشد روح ما بیشتر نیازمند سلامتی است. بحث‌هایی که روان‌شناسان در مورد فضیلت انجام می‌دهند عمدتاً در بین روان‌شناسان مثبت‌گرا است. positive psychology جنبشی است که در غرب شکل گرفته و قدمت آن حدود ۴۰ سال است. یک روان‌شناس آمریکایی به نام مارتین سلیگمن در مطالعات خود از سال ۱۹۷۰ به بعد با محوریت سلامتی در روان و مشخصاً از سال ۲۰۰۰ به مفهوم روان‌شناسی مثبت (Positive Psychology) را مطرح کرده است.

ایده اصلی نحله مذکور این است که روان‌شناسی مدرن از روزی که شکل گرفت با این پرسش آغاز شد که انسان‌ها چه مشکلی دارند و چگونه می‌توان این مشکل را اصلاح کرد؟ اگر به تمام مفاهیم روان‌شناسی کلاسیک نگاه کنیم (عقده ادیپ، عقده الکترا، و …) تمام اینها مفاهیمی بیمارگونه است در این خصوص که مکانیزم‌های دفاعی چگونه شکل گرفت و از این دست. ما انسان‌ها بیشتر یاد گرفته‌ایم مشکلات‌مان را به زبان بیاوریم و به آن‌ها توجه نشان دهیم تا به نقاط مثبت‌مان توجه کنیم. روان‌شناسان می‌گویند این جنبه منفی و سیاه طبیعت انسان است، اما انسان قوت‌هایی هم دارد و مطالعاتی شکل گرفته که نشان دهد چه قوت‌هایی انسان را انسان سالم می‌سازد.

سلیگمن می‌گوید که روان‌شناسی مدرن و مثلاً نقطه عزیمت فروید مبحث بیماری است. او مدعی است که ما باید از بحث روان سالم یا انسان سالم شروع کنیم. این همان موج سوم در روان‌شناسی است. یعنی نگوییم چه چیزی بیماری است تا آنگونه نباشیم، بلکه بگوییم که چه چیزی سلامتی است تا آنگونه باشیم.

 این‌ها دیگر بحث‌هایی فلسفی نیست بلکه مطالعه انسان است تا فضایل و قوت‌های نفسانی پیدا شود. سلیگمن می‌گوید یکی از راه‌های معنادار کردن زندگی خود آن است که انسان هدفی بیرون از خودش را برای خودش قرار دهد. و امروزه می‌گویند سعادت که همه ما دنبال آن هستیم هیچ گاه مستقیم به‌دست نمی‌آید و مثل سایه هرچه به دنبالش برویم از ما می‌گریزد. سعادت محصول فرعی و جانبی اقدامات دیگر است. یعنی به میزانی که ما به بیرون از خود توجه کنیم و از سعادت خود چشم بپوشیم و به هدفی فراتر از خود توجه کنیم (مثل فعالیت اجتماعی، سیاسی، مدرسه‌سازی و … ) در واقع لذت سعادت را درک می‌کنیم.

به نظر سلیگمن و همکارش یعنی کریستوفر پترسون در کتابی به‌نام کمالات منشی و فضائل، با بررسی کل طبقه‌بندی‌های روان‌شناسان از انسان سالم در صد سال اخیر و نیز با مراجعه به هفت سنت معنوی بزرگ در جهان به این نتیجه می‌رسیم که در کل همه این طبقه‌بندی‌ها (اگر از اختلافات صوری صرف نظر کنیم) نهایتاً به اشتراکات عظیمی می‌رسیم. آن‌ها به شش هسته فضیلت در این سنت‌ها دست پیدا می‌کنند:

  1. خرد و دانش
  2. شجاعت
  3. انسانیت شامل عشق و مهربانی و هوش اجتماعی
  4. عدالت
  5. اعتدال شامل بخشش و تواضع و دوراندیشی و مهار خود
  6. تعالی یا کمال جویی یا از خود فراتر رفتن

 

در بزرگترین جنگ امریکا سخنرانی آبراهام لیکمن در ارتباط با جمله "فرشته های بهتر طبیعت مارا می خوانند از سخنرانی های پر معنا و مفهوم بوده است که درا ن میان سخنرانی با واژه های که در ذهن افراد تحصیل کرده امریکای جای خود را یافته است اتفاقی نبوده است آنچه که در اخلاق از فرشته به تعبیر می آید آن است که زمانی یک خصایه و خصلتی در وجود شخصی نهادینه می شود و اصل وجود مشکل می کند آن خصلتی که از آن به عنوان فرشته در درون فردمعرفی می شود . پس می توان بتعبیر فرشته بهتر را تعبیری از بهتر بودن و تلاش و نهادینه کردن این بهتر بودن در زندگی همچون الهه ای از بهتر بودن در نظر گرفت. این سخنرانی نشان دهنده وجود این اندیشه ی مثبت گرا آن دور چنگ بود که کم کم در قرن بیست رو به افول رفته وهمین افول پژوهش دکتر سلیگمن را هدفمند نمود .

اصل منش خوب یک خصلت ایدوئولوژی است . چیزی که از اصل خوب در قرن نوزده بود تنها در تئوری های دیده مثبت حدودی در بطن عملی قرار نمی گیرد .

تعبیر دیوانگی در این قرن نقص اخلاق و انحطاط اخلاقی محسوب میشد شخصی که دارای این نقوص اخلاقی بود باید برای مثبت کردن این نقص  ها و تبدیل این نقوص به فضیلت ها تلاش میکردکه این تلاش برای رسیدن به فضیلت ها درمان نقوص و انحطاط اخلاقی محسوب میگردد

آنچه از ضعف اخلاقی ، عصیان شرارت ،.... در وجود انسان وجود دارد فرشته بد انسان است . که فرد را با این منش هیا بد به رفتار های بد تشویق مینماید ولی داشتن فضیلت ها . ... فرشته خوبی است که درون انسان است . بازتاب دهنده ی رفتار های خوب است

باتوجه به آنچه که در بالا مطرح گردید نشان می دهد اشخاصی که دارای فرشته بدی هستند مصبب آن جنگ های داخلی از جمله جنگ داخلی ایالات متحده بوده اند در صورتی که بسیاری از افراد مشارکت کنند در این نزاع ه اوجنگ ها تتحت تاثیر بدترین شرایط زندگی از جمله شانزده ساعت کار و ....که نشان دهنده منشاو اجتماعی بالا و نداشتن پایگاه اجتماعی بالا و حتی کمی قابل قبول با تلاش چندین برابر آنها برای به وجود آورنده ی این مشکلات و تعارضات اجتماعی میگوند

حکمای الهی و فلسفی بسیاری از مشکلات مطرح شده در اجتماع در ناشی فشار اجتماعی و دلسردی افراد طبقه ی پایین جامعه مطرح کرده ند و باعث ایجاد رشته جدید در دانشگاه ها شده اند که علوم اجتماعی نامیده شده ان علوم که وظیفه ی آن علل شرح رفتارها و یا حتی سو رفتار های بررسی و بهبود بخشند . این عمل مثبت گرای در محیط را بوجود آورده

علت استقبال مشتاقانه مارکس و فروید و حتی داروین می تواند تا حدود به این واکنش بر علیه تبیین های منش شناختی مربوط باشد .

مارکس معتقد است که انقلاب های کار گزاران به دلیل فشار های اجتماعی وارد بر آنهاست پس نباید آنها را سرزنش نمود .

فروید به روان پزشکان و روانشناسان میگوید که افراد دچار مشکلات هیجانی را به دلیل رفتارهای مخرب و خود تخریبی ها سرزنش نکنند چون علت این مشکلات نیروی غیر قابل کنترل تعارضات ناخودآگاه است .

علوم اجتماعی نه تنها یک علم برای مقابله با برابری اجتماعی است بلکه تایید مستحکم برای اجرای مساوات گرایی است ..

محیط بر فرد با منش های خوب را مغلوب می نماید . به طوری که گاهی فرد دارای خصلت های نیک نیز در برابر فشار روانی اجتماعی نقش و پایگاه ااجتماعی و طبقه ای رفاهی و مشگالات این چنینی دچار تعارض در خود و در نهایت با زتاب این تعارض در اجتماع رخ نشان خواهد داد پس محیط عامل مهمی در عقل های نا صحیح است .

منش گرایی صرف نمی تواند پاسخ گوی مشکلات باشد زیرا بیشتر این منش گرایها خود از محیط اطرافشان ریشه می گیرد . علوم اجتماعی به ما اجازه می دهد تا از عقیده منش که دارای بار ارزشی ، موجب سرزنش ، توام با القائات مذهبی و موجب فشار بر طبقات است رها شده و به کار عظیم ایجاد یک محیط "حمایت کننده " سالم تر مشغول شویم

در رفتار گرایان که همه رفتار های انسانی را در گذشته او جستجو می کند هم د رارتباط با منش ها ی درونی فرد نیز سخنی گفته نشده و تنها موضوع  تربیت را در فرد مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد

گوردون آلپورت پدر نظریه شخصیت مدرن است آلپرت و پیروانش بر انچه که در حال وجود دارد اکتفا می کند و با انچه که باید رخ بدهد سخنی ندارد

شخصیت یک واژه توصیفی است در حالی که منش یک واژه تجویزی به حساب می اید و اینگونه بود که واژگان منش و فضیلت که دارای بار اخلاقی هستند ، به صورتی پنهانی و با ظاهر مبدل به شکل مفهوم سبک تر شخصیت به روانشناسی علمی راه پیدا کردند از انجای که منش از لحاظ ایدوئولوژیکی با مساوات گرای امریکای هماهنگی نداشت از بین نرفت

هر چند روانشناسی قرن بیستم سعی داشت منش را از نظریات خود شخصیت را از نظر آلپرت تعارضات ناخودآگاه را از نظر فروید و جهش اسکینر به ماواریآزادی و شان و همچنین  غرایز ی که به وسیله کردار شناسان مسلم فرض می شد خارج سازد اما این هیچ تاثیری بر گفتمان معمول در مورد اقدامات انسان نداشت

منش خوب بد همچنان درتفکر و عملکرد انسان حاضر باقی مانده است  استفاه از منش در بررسی ها و اساس اصلی عملکرد ها از لزومات شرح مفید رفتار انسانی است

 سه  دلیل اصلی کنار گزاری منش در روانشناسی قرن نوزده و بیست

1-منش به عنوان پدیده به طور کامل از تجارب حاصل

2- علم نباید به صورت تجویزی از چیزی حمایت کند بلکه باید فقط به توصیف بپردازد

3- منش دارای بار ارزشی است و با پروتستانیسم ویکتوریایی مرتبط است .

تعارض شماره یک : منش به عنوان یک خصلت و ویژگی درونی اصلی باید پدیده ای باشد قابل تصور و بیان در ذهن انسان و نیازی به تجربه صرف ان نیست

تعارض شماره دو : منش چیزی است که در محیط یافت نمی شود گاهی رفتار ها بر اساس محیط شکل می گیرد . اما خود منش از محیط ریشه نمی گیرد و در وجود انسان نهادینه است .

تعارض شماره سه  : منش توام با ارزش یابی است

در حالی که یک واژه مستقل درمفهوم ،بدون در نظر گرفتن دیگر موارد به لحاظ اخلاقی خنثی است به طوری که در مقایسه قرار نمی گیرد . علم یک کار توصیفی است . نمی توان بر شخصی اجبار کرد که کاری به ااجبار صورت بپذیرد ولی می توان با بیان مسائل روانشناختی فرد را متقاعد به انجام امور مطلوب نمود

هم طرازی منش با پروتستانیهای قرن نوزده ، خشک و ویکتوریایی باعث تضادی در انسان قرن بیست یک که کاملا تحمل و تنوع قابل قبول است می شود مانع جدی در مطالعه هر گونه  قابلیت و ففضیلت به شمارمی رود  باتوجه به پژ وهش های در گروه های زمانی و مکانی گذشته و بررسی فرهنگها و جوامع مختلف به شش فضیلت یک سان در تمامی آ ن فرهنگها رسیدیم نیل مایرسون رئیس بنیاد مانول دی . و رودا مایرسون در سینیسناتی افرادی بودن که برای بررسی پژوهش های مثبت نگر یاری رساندن طرح طبعه بنید منش خوب اولین طرح مورد بررسی و توافق بین ااعص-ضای برای پشتی بانی مالی قرار گرفت

با توجه به مشکلی که در سال هزار نهصد و هفتاد پنج و پس از آن با توجه به فقدان عدم پایایی که همان تشخیص متفاوت تشخیص دهندگان متعدد است که در nimhاتفاق افتاد تصمیم مبنی بر طبقه بندی از سلامت روان به عنوان معیار ی برای سنجش سلامتی در روانشناسی ایچاد کرد

اولین شخص سرپرست علمی درجه یک مد نظر برای مسئولیت بررسی پژوهش ستون روانشناسی سلامت قرار گرفت دکتر کریستوفر پترسون بود . پترسون دانشمند برجسته ای بود نویسسنده کتابهای درسی مهم در زمینه شخصیت و یکی از چهره های جهانی در رابطه با موضوعات امید و خوش بینی و سرپرست برنامه روانشناسی بالینی در دانشگاه میشیگان که بزرگترین و مسلما بهترین برنامه از نوع خود در سطح جهان است از پترسون خواسته شد تا نقش رهبری را در پروژه تهیه پاسخ روانشناسی مثبت گرا به dsm یعنی یک سیستم طبقه بند ی و ارزیابی معتبر قابلیت های انسانی را بر عهده بگیرد قدم اول در پژوهش بررسی همه سنت ها و فرهنگ های متفاوت برای فهرست نمودن فضیلت ها از دیدگاه های همه سنن متفاوت بود و هدف بیان علمی و دقیق تری نسبت به بیان منش خصلتها بود به سرپرستی کاترین دالسگارد ارسطو افلاطون آکوایناست و اگوستین تورات و تلمود کنفوسیوس بودا لائوتز پوشید و قانون سامورایی قران بنجامین فرانکلین و اوپانیشاد را مطالعه کرده و از تمام انها حدود دویست فضیلت ها تهیه شد

در بین همه سنت های فوق با توجه به وسعت مکانی و زمانی که داشته اند در شش فضیلت به اتفاق نظر رسیدند خرد ودانش شجاعت رافت و عشق عدالت میانه روی معنویت و تعالی این ویژگی ها در کل سنت ها بوده اند اما در خرده مسائلی از این فضیلت ها بخش های از معانی و مفهوم ها در این سنن متفاوت است این امر از معنای این ادعا که انسانها حیوانات اخلاقی هستند پرده برمی دارد همه این فضیلت ها نشان دهنده عقیده منش خوب هستند اما این مفاهیم همگی انتزاعی هستند و قابل ارزیابی و ایجاد این ویژگی ها نیستند اما ما باید برای رسیدن به این فضیلتها و اهداف  و راهکارهای ارائه دهیم .

روانشناسی مثبت گرا هر دو بخش قابلیتها و استعداد ها را شامل می شود اما میان این دو تفاوتی وجود دارد . در بخش فضیلت ها خصیصه ها اخلاقی هستند در صورتی که استعدادها ماهیت اخلاقی ندارند و قابل گسترش نیستند در صورتی که قابلیت ها قابل افزایش و یا حتی کاهش هستند استعداد ها بیشتر ذاتی اند در حالی که قابلیتها اکتسابی اند می توان آنرا کسب یا تقویت کرد.

استعداد ها بر خلاف قابلیت ها نسبتا خودکار هستند در حالی که قابلیت ها معمولا ارادی تر هستند .

مفاهیم اراده و مسئولیت شخصی برای روانشناسی مثبت گرا به اندازه منش خوب اهمیت دارد

وقتی که یک علمی با اراده ی فردی صورت می پذیرد و از فضیلت شخصی سرچشمه یافته است شعور و الهام می یابد

ذهن مدرن بر این باور است که فضیلت وابستگی قاطعی به اراده و انتخاب دارد در حالی که رویه پنهان زندگی بیشتر شرایط بیرونی نشات میگیرد .

در روانشناسی معمولی از شدت منفی گرایی و عوامل آزار دهنده کاسته ایم ولی در روانشناسی مثبت گرا میخواهیم از عوامل  مثبت کم تر به عوامل مثبت بیشتر برسیم در روانشناسی معمولی اراده بسیار کمتر مورد توجه روان درمان قرار می گیرد در صورتی که رواشناسی مثبت گرا ایجاد فضیلت ها و قابلیت های استفاده از آنها در زندگی بیشتر به انتخاب و از اراده ی انسان بستگی دارد

قابلیت ها اغلب در نتایج اتفاقات خود مثبت تلقی میشوند .

ارسطو معتقد است که فضیلتهای که با اجبار و خواهش اشخاص دیگر در فردی ظاهر شود . فضیلت اصیل نبوده و در اصل فضیلت به شمار نمی آید قابلیت ها آن دسته از اموری هستند که خواستن در تلاش بودن برای رسیدن به آنها نیاز دارد نیاز به هیچ گونه توجیح و توضیحی ندارند .

فضیلت های حالتی برد برد دارد به طوری که داشتن یک فضیلت برای یک شخص اطرافیان آن شخص را به وجه برای بدست آوردن آن فضیلت می کند .

وجود نهاد ها و گروه های مختلف موجود در جامعه به منظور ترویج و تقویت این فضیلت ها در وجود افراد واعضا ان برای نهاد و گروه می باشد . فرهنگ ها با فراهم آوردن نهاد ها مناسک ، الگو نقش ،تمثیل ها ، پند ها و داستان کودکانه از قابلیت ها حمایت می کنند .

الگوها ی نقش و سرمشق ها در فرهنگ به طرز پر جذبه ای یک قابلیت یا فضیلت را به نمایش می گذارند الگوها ممکن است واقعی (ماهاتما گاندی و رهبری توام با رافت) ساختگی (جورج واشینتون و درستکاری ) یا کاملا ارسطو یی ( لاک اسکای و واکر و جاری بودن ) باشند کال ریپیکن و لو گریگ قبل از او یک سرمشق برای پشتکار است هلن کلر سرمشق عشق به یاد گیری و توماس ادیسون سرمشق خلاقیت می باشد . فلورانس ناتینگل سرمشق مهربانی و مادر ترزا سرمشق ظرفیت برای دوست داشتن ،ویلی ستارگل سرمشق رهبری جکی رابینسون سرمشق خود کنترلی آنگ سن سرمشق صداقت است . گاهی با توجه به تجربیات شخصی هر فرد می توان میزان سرخوردگی آن فرد از فضیلت ها را استخراج کرد . یگ قبل از او یک سرمشق برای پشتکار است هلن کلر سرمشق عشق به یاد گیری و توماس ادیسون سرمشق خلاقیت می باشد . فلورانس ناتینگل سرمشق مهربانی و مادر ترزا سرمشق ظرفیت برای دوست داشتن ،ویلی ستارگل سرمشق رهبری جکی رابینسون سرمشق خود کنترلی آنگ سن سرمشق صداقت است . گاهی با توجه به تجربیات شخصی هر فرد می توان میزان سرخوردگی آن فرد از فضیلت ها را استخراج کرد . یگ قبل از او یک سرمشق برای پشتکار است هلن کلر سرمشق عشق به یاد گیری و توماس ادیسون سرمشق خلاقیت می باشد . فلورانس ناتینگل سرمشق مهربانی و مادر ترزا سرمشق ظرفیت برای دوست داشتن ،ویلی ستارگل سرمشق رهبری جکی رابینسون سرمشق خود کنترلی آنگ سن سرمشق صداقت است . گاهی با توجه به تجربیات شخصی هر فرد می توان میزان سرخوردگی آن فرد از فضیلت ها را استخراج کرد . یگ قبل از او یک سرمشق برای پشتکار است هلن کلر سرمشق عشق به یاد گیری و توماس ادیسون سرمشق خلاقیت می باشد . فلورانس ناتینگل سرمشق مهربانی و مادر ترزا سرمشق ظرفیت برای دوست داشتن ،ویلی ستارگل سرمشق رهبری جکی رابینسون سرمشق خود کنترلی آنگ سن سرمشق صداقت است . گاهی با توجه به تجربیات شخصی هر فرد می توان میزان سرخوردگی آن فرد از فضیلت ها را استخراج کرد . یگ قبل از او یک سرمشق برای پشتکار است هلن کلر سرمشق عشق به یاد گیری و توماس ادیسون سرمشق خلاقیت می باشد . فلورانس ناتینگل سرمشق مهربانی و مادر ترزا سرمشق ظرفیت برای دوست داشتن ،ویلی ستارگل سرمشق رهبری جکی رابینسون سرمشق خود کنترلی آنگ سن سرمشق صداقت است . گاهی با توجه به تجربیات شخصی هر فرد می توان میزان سرخوردگی آن فرد از فضیلت ها را استخراج کرد .


[1] . American Psychologist

[2] . Mihalyi Csikszentmihalyi

[3] . Gable and Haidt

[4] . Diener

[5] . Linley

  • عباس بهادری

نظرات  (۲)

خیلی خیلی زحمت کشیدید.واقعا مطالب جالب و پر محتواست.من در کار پایان نامه ارشد در رشته روانشناسی حتما از مطالب سایت تون استفاده میکنم.خیلی کامل و پر محتواست.ممنون
بسیار خوب بود
و کمک کننده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی